چالش کتابخوانی طاقچه: رنجهای ورتر جوان
آبان: رمانی که در آن عشق حرف اول را میزند
از رمانهای کلاسیک گرفته تا امروزی، ایرانی و غیر ایرانی، بین همهی اینها رمانهای عاشقانههای زیادی به چشم میخوره و ژانر پرطرفداریه (هرچند خیلی سلیقهی من نیست، اما خب، خوبه گاهی برم سراغ ژانرهایی که کمتر ازشون میخونم). برای همین برای کتاب این ماه انتخابهای زیادی وجود داشت و همین سختش هم میکرد! در نهایت تصمیم گرفتم یکی از کتابهایی رو بردارم که مدتها تو کتابخونهم منتظر خونده شدن بود: رنجهای ورتر جوان؛ از یوهان ولفگانگ فون گوته، نویسندهی معروف آلمانی، که در سال ۱۷۷۴ و در ۲۴ سالگی نویسندهش منتشر شده.
رنجهای ورتر جوان جزو رمانهای پرطرفدار زمان خودش بوده که به زبانهای مختلفی ترجمه شده و به ادبیات آلمان و اروپا جهت داده. (اونطور که فهمیدم حتی در جریانات انقلاب فرانسه هم تاثیر داشته!) حالا هم با اینکه حدود ۲۵۰ سال از انتشارش میگذره همچنان خونده میشه. خود رمان در قالب نامههایی شکل گرفته که شخصیت ورتر برای دوستش مینوشته و از حال و روزش میگفته، و البته در انتها داستانش با گزارشی از نویسنده بعد از جمعآوری این نامهها کامل میشه.
[⚠هشدار اسپویل: خطر لو رفتن داستان در پاراگرافهای بعدی!⚠]
در رنجهای ورتر جوان مشخصا عشق جریان داره. ورتر، هنرمند جوان و پرسهگردیه فراری از مناسبات رایج اجتماعی، که در دهکدهای ساکن و اونجا عاشق دختری به اسم لوته میشه. لوته با وجود اینکه نامزد داره، دوستی با ورتر هم براش عزیزه. حتی نامزدش آلبرت هم ورتر رو دوست داره. این عشق که ورتر وصالش رو ناممکن میبینه، به مرور باعث آزارش میشه ولی در عین حال نمیتونه از لوته فاصله بگیره. مدتی از اون دهکده میره اما دوباره برمیگرده و کمکم حضور بیش از حدش باعث حساسیت آلبرت و در نهایت لوته میشه. در پایان ورتر خودکشی میکنه.
تحلیل و تفسیرهای زیادی میشه از شخصیت ورتر و کلیت رمان داشت. اما من به عنوان یه خوانندهی معمولی، قبل از هر چیز درگیر خود داستان شدم و نمیفهمیدم مثلا لوته و آلبرت با وجود آگاهیشون از علاقهی ورتر به لوته، چرا اینقدر پذیرای اون بودن. اصرار ورتر بر ادامهی حضورش تو دهکده و اذیت شدنش رو هم نمیفهمیدم؛ علیرغم اینکه خودش هم این عشق رو ناممکن میدید (شاید به قول لوته درست همین دسترسناپذیری اون بود که آرزو رو در دل ورتر شعلهور میکرد). نظراتی که ورتر دربارهی خودکشی میداد هم برام قابل قبول نبود و تصور میکنم من هم جزو اون دسته شخصیتهای منطقی و عقلگرایی هستم که ورتر قبولشون نداره!
از طرف دیگه عشق ورتر به طبیعت و توصیفاتش از اون، علاقهش به وقتگذروندن با بچهها، نقدش به طبقات اجتماعی و همینطور ابراز احساسات و افکارش در نامههاش از جنبههای دیگهی رمان و این شخصیت بودن که کتاب رو برام دلپذیر میکردن.
اگر بپرسی آدمهای اینجا چه جوریاند، میگویم مثل همهجای دیگر! نسل و نژاد آدمی راستی که از یک قالب و قماش است. بیشتر آنها بیشتر وقتشان را صرف گذران زندگیشان میکنند و آن اندک فرصتی که برایشان به جا میماند، چنان به وحشتشان میاندازد که با هر وسیله و ابزاری از پی دفع و کشتنش برمیآیند. آه از این سرشت آدمها!
- از متن کتاب
ترجمهی نشر ماهی از رنجهای ورتر جوان شامل پنج بخشه. بعد از یادداشت کوتاه مترجم، متن اصلی رمان اومده و بعد از اون هم یک جستار کوتاه از گوته با عنوان طبیعت. بعدش یادداشتی از توماس مان دربارهی رمان میخونیم و در آخر هم پینوشتهایی از مترجم.
یادداشت توماس مان (نویسندهی آلمانی که حدودا ۱۰۰ سال بعد از گوته زندگی کرده) به فهم بهترم از داستان کمک کرد. فهمیدم که گوته این رمان رو براساس وقایع مشابهی که در جوانی برای خودش و اطرافیانش اتفاق افتاده نوشته. اما گوته به جای خودکشی، این غم و رنج خودش رو در قالب یک رمان درمیاره و با این کار به نوعی رهایی میرسه. هرچند ظاهرا این داستان فقط برای گوته رهاییبخش بوده. محبوبیت رمان و شاید نیاز جامعهی اون زمان به شنیدن تفکرات سبک گوته، باعث شد پیروی خوانندهها از شخصیت ورتر به جایی برسه که حتی خودکشی بینشون زیاد بشه. حتی جایی خوندم که اصطلاح «اثر ورتر» (Werther’s Effect) برای چنین جریانی؛ یعنی فراگیر شدن خودکشی به تقلید از خودکشی یه فرد محبوب، ساخته شده.
و اما در مورد ترجمه، هرچند متن کتاب نسبتا سنگینه (جملات بلند و توصیفات زیاد)، اما ترجمهی محمود حدادی به نظرم درخشانه! میشه بخشهایی از نامههای ورتر رو که در توصیف طبیعت یا رفتارهای انسانی نوشته شدهن جدا کنیم و کسی که ندونه تصور کنه با بخشی از یه اثر ادبی فارسی مواجهه. منظورم اینه که ترجمه بودنِ بعضی متنها با همون نگاه اول مشخص میشه ولی در مورد این کتاب اینطور نیست.
خوندن یادداشت مترجم و پینوشتهای آخر کتاب هم برام مفید بود. مخصوصا در پینوشتها اطلاعات بیشتری دربارهی برخی جملات کتاب داده شده؛ مثلا ارجاعات گوته به متون مذهبی یا وقایع اجتماعی اون زمان، یا توضیحی دربارهی اتفاقات واقعی و شخصیتهای تاثیرگذار بر اون بخش از کتاب. فقط ای کاش در خود متن هم این جملات شماره میخوردن تا موقع خوندن بشه راحتتر به پاورقی یا پینوشت مربوط بهش مراجعه کرد.
کاش بودید، عزیزم، و مرا با این انبوه تفریحاتم میدیدید! حس و ذهنم انگاری که خشکیده و تفتیده است. یک لحظه هم نصیبی از دل ندارم! نه حتی یک ساعت شادمانی! هیچ و هیچ! مثل این است که جلوی یک جعبهی شهر فرنگ ایستادهام و عروسکها از مقابلم عبور میکنند و من هر باره از خود میپرسم آیا آنچه میبینم، خطای دید نیست؟ حالی که خودم هم در این بازی شرکت دارم. حتی بیشتر از این، خودم هم مثل عروسکی در چرخشم. و گاه دست چوبین کناردستیام را میگیرم و از وحشت یکه میخورم.
- از متن کتاب
در مجموع میتونم بگم رمان رنجهای ورتر جوان هرچند قشنگ بود، اولش آنچنان برام خاص نبود. بیشتر بعد از پی بردن به اشارهها و ارجاعات متن، تفکرات گوته و واقعیت پشت نوشته شدن بود که کتاب برام جالب شد.
من نسخهی چاپی کتاب رو خوندم، اما این ترجمه در طاقچه هم موجوده و میتونید از طریق لینک زیر تهیهش کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه روند مینیمالیسم دیجیتال (خلاصه کتاب درواقع!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنگ چهره زنانه ندارد
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیرون ذهن من