اینستاگرام: @booktabi
چالش کتابخوانی طاقچه: زمستان ۶۲
چالش دی ماه طاقچه کتابی است که داستانش در یکی از شهرهای جنوبی ایران اتفاق میافتد. من هم به سراغ کتاب "زمستان ۶۲" اثر "اسماعیلفصیح" رفتم. کتابی که داستانش در دی ماه سال ۱۳۶۲ اتفاق میافتد.
شناسنامه کتاب:
نام اثر: زمستان ۶۲
نوشته اسماعیل فصیح
انتشارات ذهنآویز
تعداد صفحات: ۴۵۲ صفحه
در زمستان سال ۶۲، "جلال آرین"، استاد بازنشسته دانشکده نفت آبادان که اکنون در تهران زندگی میکند، تصمیم میگیرد برای پیدا کردن پسر مستخدم پیرش، که در جنگ مصدوم شده و خبری از او نیست، به اهواز برگدد.
. جلال آرین در گذشته چند سالی را در اهواز زندگی کرده بود و دوستان زیادی نیز آنجا داشت. به همین خاطر تصمیم میگیرد شانس خود را امتحان کند و به دنبال "ادریس مطرود"، پسر مستخدم خود بگردد.
روز حرکت، به دفتر شرکت نفت در تهران سر میزند تا اطلاعاتی درباره وضعیت آن روزهای اهواز بدست آورد. ۳ سال از جنگ تحمیلی ایران و عراق میگذشت و خشونت عراقیها به شهرها و منازل مسکونی رسیده بود. اهواز هم شهر مهمی برای ایران محسوب میشد و به همین دلیل هدف بمباران صدام قرار گرفته بود.
جلال آرین در دفتر شرکت نفت با مردی روبرو میشود که این دیدار و ماجراهایی که بعد از آن اتفاق میافتد، زندگی هر دو نفر آنها را تغییر میدهد.
مرد که "منصور فرجام" نام دارد، دکترای کامپیوتر دارد و در ایالت مینهسوتای امریکا زندگی میکند. دکتر فرجام به دعوت شرکت نفت به ایران آمده تا در اهواز مرکز آموزش کامپیوتر و زبان انگلیسی برای جوانان و رزمندهها دایر کند.
بعد از این دیدار، منصور فرجام همسفر جلال آرین میشود و هردو با ماشین او به اهواز سفر میکنند.
شخصیت منصور فرجام در ذهن جلال بسیار عجیب و پیچیده میآید. گویی با حال و هوای آن روزهای ایران بسیار غریبه است.
آن روز فرجام کت و شلوار شیک نخودی رنگ گاباردین به تن دارد با بلوز یقه گرد سفید، کفش چرم قهوهای رنگ امریکایی و یک پیپ زیبای نوک فلزی نیز در دستش دیده میشود.
جلال با خود فکر میکند «حتماً باید به دلیلی به ایران آمده باشد. در این وانفسا هیچ کس با این قدرت و معلومات، تصمیم نمیگیرد از امریکا به خوزستان بیاید!!»
آرین، دکتر فرجام را به هتلی که گفته شده بود جایی برایش از طرف شرکت نفت رزرو شده است، میبرد. ولی در کمال ناباوری، هیچ رزروی با این اسم انجام نشده. و تمامی اتاقهای هتل نیز از قبل پُر شدهاند یا به دلایل امنیتی امکان اتاق گرفتن وجود ندارد!!
خود جلال آرین تصمیم داشت در مدت اقامتش در اهواز به خانهی دوست قدیمی خود، "دکتر یارناصر" برود. برای همین با اصرار دکتر فرجام را نیز به خانهی دوست خود میبرد.
دکتر یارناصر بسیار دوستانه از هردو نفر استقبال میکند و اتاقی برای آن دو مسافر درنظر میگیرد تا شب را به صبح برسانند.
جامعهای که اسماعیل فصیح از دیدگاه جلال آرین توصیف میکند، جامعهای است که یأس و ناامیدی، همراه با ترس و وحشت به همراه دارد.
برای دکتر فرجام نیز اتفاقات، باب میل او پیش نمیرود. ناامیدیهای دکتر از شب اول ورودش به اهواز شروع میشود و هر روز بیشتر و بیشتر میشود به گونهای که بر شخصیت آرام و امیدوار او به آرامی تاثیر میگذارد.
صبح روز بعد که دکتر فرجام به دفتر شرکت نفت میرود، به جای اتاقی در هتل که قولش را به او داده بودند، به کاروانی با یک اتاق فرستاده میشود که با شخص دیگری به صورت مشترک همخانه شوند!!
بدقولیها به همینجا ختم نمیشود و در راستای برنامههای او برای راهاندازی مؤسسه مشکلات بسیاری به وجود میآید.
جامعهای که از دید منصور فرجام به تصویر کشیده میشود، همراه با بینظمی و بدقولیها است، که تا حدودی به دلیل شرایط انقلاب و پس از آن جنگ، طبیعی بنظر میرسد.
در ابتدا داستان بسیار ساده وصمیمی شروع میشود. منصور فرجام در منزل دکتر یارناصر با اشخاص دیگری آشنا میشود که بعضی از آنها به روحیات و اخلاق او نزدیک هستند و بعضی دیگر خیر! و نکتهی مهم این که ورود جلال آرین و منصور فرجام به جمع دوستانهی آنها باعث بوجود آمدن وقایعی در آینده میشود که بر زندگی این افراد تاثیر میگذارد. از جمله "مریمشایان" که همسرش سالها پیش با دسیسه و توطئهی فردی که با آنها دشمنی داشت، خائن به کشور شناخته میشود و به سرعت حکم اعدام برایش صادر میشود.
مریم شایان که پیش از ازدواج، نامخانوادگیاش "جزایری" بود، در خانوادهای بسیار تحصیلکرده و با فرهنگ بزرگ شده که در امریکا زندگی میکردند. ولی مریم بعد ازدواج به ایران میآید و بعد از کشته شدن همسرش، دیگر اجازه خروج از کشور را ندارد. پسر بزرگ او به همراه بقیه خانواده در امریکا زندگی میکنند ولی او و دختر کوچکش ممنوع الخروج هستند. علاوه بر آن در محل کارش نیز به همین دلایل، مشکلات زیادی برایش به وجود میآید که درآخر سبب اخراج او از کار میشود که افسردگی و ناامیدی شدیدی برایش به دنبال دارد.
شخص دیگری که زندگیاش با این دیدار عوض میشود، دختری است به نام "لاله جهانشاهی"که مادرش بیمار است و نسبت خانوادگی نیز با مریم شایان دارد. همچنی پسری به نام "فرشاد کیانزاده" که پسرخواهر ناتنی مریم است ولی با خانواده خود از کشور خارج نشده و بعد از قبول نشدن در کنکور دیگر نمیتواند از ایران برود ولی برای سربازی باید اسم نویسی کند. لاله و فرشاد به یکدیگر علاقهمند هستند و درواقع نامزد به حساب میآیند.
منصور فرجام با دیدن لاله، به یاد شخصی در زندگی گذشتهاش میافتد که به گونهای راز زندگی او و دلیل این سفرش به حساب میآید!
داستان اگرچه در ابتدا از زبان جلالآرین بیان میشود، ولی اصل داستان بر مبنای شخصیت منصورفرجام شکل گرفته است.
پایان کتاب بسیار غافلگیر کننده و تأملبرانگیز است به گونهای که سبب میشود داستان به راحتی از ذهن خواننده بیرون نرود و در یادها بماند!
دربارهی نویسنده:
"اسماعیل فصیح" در ۲ اسفند ۱۳۱۳ در محله درخونگاه تهران به دنیا آمد. او در دهههای ۶۰ و ۷۰ هجری شمسی داستانهای زیبایی نوشت، بهگونهای که به یکی از معروفترین نویسندگان معاصر تبدیل شد.
او در تابستان ۱۳۳۵ پس از چندسال کار و تدریس، به استانبول و سپس پاریس و از آنجا به امریکا سفر کرد که در همانجا نیز ازدواج کرد ولی همسرش به همراه فرزندش، هنگام زایمان در بیمارستان درگذشت.
اسماعیل فصیح چند سال بعد به ایران بازگشت و با معرفینامه "صادقچوبک" در شرکت ملی نفت ایران در مناطق جنوب ایران مشغول به کار شد. ولی پس از بازنشستگی به تهران بازگشت.
اسماعیل فصیح در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ به علت مشکلات عروق مغزی در بیمارستان شرکت نفت تهران درگذشت.
رمانهای دلکور، لاله برافروخت، شراب خام، داستان جاوید، ثریا در اغما، درد سیاوش و زمستان۶۲ از مهمترین آثار او به شمار میآیند.
لینک دریافت نسخه الکترونیک کتاب، از اپلیکیشن طاقچه:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: اقیانوس مشرق
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر زن اسلحه بردارد و به جنگ برود ! !
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: نگران نباش