چالش کتابخوانی طاقچه : زمستان ۶۲
نام کتاب : زمستان ۶۲
نویسنده : اسماعیل فصیح
ناشر : نشر نو
ژانر : رمان
شخصیت اصلی و راوی داستان به نام جلال آریان در دي ماه 1362 ، استاد بازنشستۀ دانشكدۀ نفت آبادان، به طور اتفاقي به همراه دكتر فرجام، متخصص كامپيوتر ازآمريكا به اهواز مي رود تا ادريس پسر بسيجي مستخدمش به نام مطرود را كه در خلال جنگ مفقود شده است، بيابد. در بدو ورود به شهر با چهره ای دیگری از آن که زمانی در آن زندگی کرده است و از گوشه گوشه آن خاطره دارد را به تصویر میکشد که در سراسر آن گویی غباری از غم نشسته است . کارون را تصویر میکند که بی صدا و آرام برای شهری که زمانی مردمش غروب دل نشینش را در ساحل جشن میگرفتند میگرید . پلی را تصویر میکند که دیگر عاشقان را از یاد برده است و خیابان های نام ناآشنا که گویی خود را گم کرده اند و هویتشان را از آنها ربوده اند... اما مگر با تغییر نام میشود تاریخ و خاطراتشان را هم ربود و از ذهن ها پاک کرد ... شاید ظاهرشان را تغییر داده اند اما در دل همچنان خاطرات را زنده نگه داشته اند . در ادامه راوی جامعه ای سرشار از فشار اقتصادی ، بی نظمی ، غم و درد ، عزا و ماتم ، خون وشهادت ، انسان های لاابالی و دو چهره ،دزد و کلاهبردار ، کم سواد و متملق و چاپلوس را تصویر میکند .
مریم شایان نمونه ای از یک زن تحصیل کرده و دانای آن روزگار است که با وجود امکانات برای خدمت به کشورش مانده ولی به واسطه ی گذشته اش و اتفاقاتی که مقتضی آن روزگار بوده است تمام تواناییش نادیده گرفته میشود و جای آن را افراد کم سواد و متملق پر میکند . زنی که تمام توانایی ها و دنیای زنانه و زیبایی خود را پشت لباس هایی سیاه پنهان میکند .
+ تنگ غروبی است خنک ، اوایل دی ماه ۶۲ ، کنار رود کارون در اهواز ، و ما دو تا خسته و تنها ، گوشه میدان شهدا ایستاده ایم....در تاریکی از خرم کوشک زده ام توی بیست و چهار متری و گوشه میدان مجیمه نگه داشته ام که اسمش شده میدان شهدا ، با پرچم و پوستر های بالای پایه سنگی خالی میدان ، که روزگاری مجیمه عظیم شاهنشته آریامهر روش بود و حالا دورش را آرم پارچه ای و ساده 《یا مهدی ....عجل علی ظهورک》کشیده اند . منظره شهر امشب سوت وکور است ، و توی ذوق می زند . نبش این گوشه میدان ، که روزگاری بانک ملی ایران و فروشگاه مطبوعات بین اللملی بود ، و اوایل جنگ توپ خورده شده و خراب شده بود ، هنوز به صورت تلی از خاک و خاشاک و آوار باقی مانده . یک گربه سیاه بالای تل خاشاک وآوار نشسته ، و انگار مثل ما نمی داند چکار کند .
+ از میدان شهدا این دست آب می اندازم روی پل معلق . سلانه سلانه می زنم آن دست . کارون پیر ، تیره و بیصدا آن زیر می لغزد . جزیره های وسطش امشب با آب کم رود عین لک وپیش بد جوری توی چشم می خورند . آن دست میدان سه دختر بود ، حالا منهای مجسمه های دختر های کوچولوی فواره ای است . تابلوی جدید می گوید:《 میدان شهید جواد افشاری 》.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: خودشناسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: هنر شفاف اندیشیدن
مطلبی دیگر از این انتشارات
با لبخند وارد شوید:)