چالش کتابخوانی طاقچه: شبهای روشن
نسخهی پیر طریقت - تیر: کتابی که از نوشتنش بیش از ۱۰۰ سال میگذرد
«شبهای روشن» اولین کتابی بود که از فئودور داستایفسکی میخوندم. به نسبت رمانهای دیگهی داستایفسکی کوتاهتره و به نظرم اومد برای شروع خوندن از این نویسنده انتخاب خوبیه (قبلا قمارباز رو هم شروع کردهم اما فعلا در دستهبندی کتابهای نیمهتمامم قرار داره)! البته این کتاب جزو اولین آثار داستایفسکی به شمار میاد که در سال ۱۸۴۸ و خیلی قبلتر از رمانهای برجستهی اون (مثل جنایت و مکافات، قمارباز، ابله، و...) نوشته شده.
عنوان شبهای روشن به روزهایی در سال اشاره داره که به علت موقعیت جغرافیایی روسیه حتی در ساعات آخر شب هم هوا روشنه. در یکی از همین شبها، راوی داستان که داشته تو خیابون قدم میزده با دختری برخورد میکنه به اسم ناستنکا. این دو نفر بخشی از مسیر رو با هم همراه میشن و صحبتشون طوری پیش میره که قرار میذارن شبهای بعد هم همون ساعت و همونجا همدیگه رو ملاقات کنن. پس شاید از این نظر هم بشه این شبها رو «روشن» نامید؛ روشن شده با یک امید و احساس برای راوی قصه، جوان منزوی و خیالپردازی که آرزوش بوده بتونه یک بار راحت با دختری صحبت کنه. و روشن برای دختر داستان که خوشحاله از پیدا کردن گوش محرم و شنوایی تا راز عشقی که در دل داره رو با اون درمیون بذاره.
راوی با آدمها ارتباط زیادی نداره. در شهر خیلیها رو میشناسه اما دوستی نداره. بیشتر در رویاهاش زندگی میکنه تا در واقعیت و با ساختمانهای شهر راحتتر ارتباط برقرار میکنه تا با آدمها!...
چنین آدمی از اینکه دختر جوان بهش توجه نشون داده خوشحال میشه و شروع میکنه به حرف زدن دربارهی خودش و خیالپردازیهاش. بعد از اینکه ناستنکا هم داستانش رو تعریف میکنه، میفهمیم که اون هم به خاطر تنهاییش و سختگیری مادربزرگش که باعث میشده بیشتر اوقات تو خونه باشه، این رویاپرداز بودن و غرق شدن در خیال رو کاملا درک میکنه و تجربه کرده؛ تا وقتی با مردی آشنا و بهش علاقمند میشه که برای مدتی این شهر رو ترک کرده اما قول داده سر یک سال برگرده تا با هم ازدواج کنن. ناراحتی ناستنکا هم از اینه که حالا دقیقا یک سال گذشته اما مرد هنوز برنگشته. به خاطر همین عشق هم هست که در شب اول از راوی قول گرفته که ملاقاتهاشون به شرطی ادامه پیدا میکنه که اون عاشق ناستنکا نشه! پس راوی که کمکم چنین حسی پیدا کرده، عشق یکطرفهش رو در دلش نگه میداره و سعی میکنه خوشحالی ناستنکا براش مهم باشه. حتی بهش کمک میکنه نامهای برای اون مرد بنویسه تا ازش خبری بگیرن...
ادامهی ماجرا رو تعریف نمیکنم و اگر دوست دارید بدونید آیا بالاخره راوی عشقش رو ابراز میکنه؟ معشوق ناستنکا برمیگرده؟ و پایان کتاب به چه شکل رقم میخوره؟ پیشنهاد میکنم کتاب رو بخونید!
راستش من به کتابهایی که تنها اتفاقشون یک داستان عاشقانهس علاقهی چندانی ندارم. تو این کتاب هم در ظاهر اصل قضیه همین بود و غیر از صحبتهای این دو نفر اتفاق خاص دیگهای نمیافتاد. اما همین ماجرای عشقها و موضوع حرفهاشون، و همینطور تغییرات تدریجی شخصیتها در طی این صحبتها اونقدری تعلیق و کشش داشت که بتونه منو با خودش همراه کنه. پایان کتاب رو هم دوست داشتم گرچه غمانگیز بود...!
از این کتاب چند اقتباس سینمایی ساخته شده که ورژن ایرانیش «شبهای روشن» به کارگردانی فرزاد مؤتمن هست (محصول سال ۱۳۸۱). بعد از خوندن کتاب این فیلم رو هم دیدم و از دیدنش لذت بردم. اینجا شخصیتها بالغترن: شخصیت مرد یک استاد ادبیاته که تنها زندگی میکنه، در رویاهاش و در پناه کتابخونهش، و شبها تا دیروقت در خیابونها قدم میزنه. شخصیت زن هم دختریه که در زمان دانشجویی رابطهی عاشقانهای با همکلاسیش داشته و بعد از یک سال دوری طبق قراری که داشتن به تهران اومده تا اون رو ببینه، و حالا در شب اولی که منتظرشه با اون استاد دانشگاه آشنا میشه. باقی ماجرا هم در کلیات مشابه کتاب پیش میره اما بعضی جزئیات متفاوت و ماجراهایی که بدون صدمه زدن به اصل داستان بهش اضافه شده (مثلا شخصیت کتابفروش که در کتاب وجود نداشت)، باعث شده دیدن فیلم هم جذابیت خودش رو داشته باشه.
از کتاب شبهای روشن ترجمههای مختلف و همینطور چند نسخهی صوتی در اپلیکشین طاقچه موجوده. من ترجمهی سروش حبیبی (نشر ماهی) رو خوندم که میتونید از طریق لینک زیر تهیهش کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب آن چه پرنده کوچک به من آموخت
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی با دایی جان ناپلئون
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:خودشناسی نوشته آلن دوباتن