در تلاش برای یادگرفتن چیزهای جدید، مثلا چیدن کلمات کنار یکدیگر..
چالش کتابخوانی طاقچه : «صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی»
اسم و موضوع کتاب رو چند ماه پیش توی یکی از اپیزودهای برنامه ی کتاب باز (مجتبی شکوری) شنیده بودم و یک هفته ی قبل که یادم اومد هنوز کتابی برای چالش طاقچه تو این ماه نخوندم به دلیل کم حجم بودنش انتخاب کردم.
نویسنده در سن 34 سالگی بعد از سفرش به اروپا به یه بیماری نادر مبتلا میشه که توان حرکت کردن و انجام کارهای روزانه رو ازش میگیره، و میگه با اینکه فکر میکرده فناناپذیره و هر مشکلی که پیش بیاد توسط پزشک ها برطرف میشه اینجور نمیشه و برای مدت طولانی مجبور به استراحت دائم روی تخت اش میشه. الیزابت میگه که زمانی که سالم بوده علاوه بر حضور همیشگی اش بین دوستان، اطرافیان و خانواده اش زندگی اش صرف صبحانه آماده کردن، رفتن به جنگل، سر کار، کتاب خوندن، سفر کردن، باغبانی و.... بوده ولی حالا برداشتن یه وسیله از روی میز یه دستاورد و در مواردی یه ناکامی توی زندگیش شده. پس در این شرایط پرستار برای غذا دادن به خونه اش میومده اما اغلب روز رو تنها بوده، تا زمانیکه یکی از دوستاش برای عیادت میاد خونه اش و کمی گل و گیاه از اون اطراف براش میاره که بذاره تو گلدون، و الیزابت بعد از چند روز متوجه حضور یه حلزون میشه که بین گیاه ها پنهان شده بوده و این میشه شروع ماجرای آشنا شدنش با دنیای شکمپاها!
نویسنده که مجبور به دراز کشیدن های مداوم روی تخت اش بوده رد پای حلزون رو طی روز دنبال میکنه و میبینه علاوه بر خودش حلزون هم بیشتر ساعت روز مشغول استراحته و همین باعث میشه از شدت احساس بی مصرف بودنش کاسته بشه، ما شب ها حلزون به گشت و گذار برای پیدا کردن خوراکی میرفته و بعد از چند روز که کاغذها و نامه های سوراخ شده و رد دندون های حلزون روشون رو میبینه توی تراریوم براش آب و قارچ تازه میذاره. تراریوم هم جایگزین خونه ی قبلی کوچیک حلزون بوده که پرستار الیزابت زحمت آماده سازیش رو کشیده. الیزابت روزها، با دنبال کردن زندگی و دنیای حلزون به حقایق و عجایبی از خلقت، ساختار بدن، غریزه و... حلزون پی میبره که دیگه با اینکه بخاطر جدا کردن حلزون از جنگل احساس گناه میکرده نمیتونسته بدون اون زندگی کنه و به جاش سعی میکنه محیط زندگی حلزون رو هر روز مساعد تر کنه.
در چند جای کتاب نویسنده حلزون ها رو با انسان و یا با انسان خردمند و سایر موجودات مقایسه میکنه : " حلزون ها همچون بسیاری از حشرات، جهان را از طریق بویایی میبینند. برخلاف بینی انسان که بخاطر ترشحات اش بدنام است، شاخک های بینی مانند حلزون عملا تنها بخش بی مخاط بدنش هستند و در مقایسه با سوراخ های بینی ثابت و پهلو به پهلو در انسان، دو شاخک بینی مستقل از هم در حلزون به آن نوعی حس بویایی سه بعدی می دهد. "
حلزون ممکن بوده از تراریوم اش خارج بشه اما در نهایت برمیگشته به زیر برگ ها و و برخلاف الیزابت که تمام روز توی تخت اش بوده هر بار یک جای متفاوت رو برای خواب و استراحت انتخاب میکرده، و یک روز که از پرده ی کرکره بالا میره الیزابت میخواد بفهمه با حرکت روی دیوار یا سطح زمین حلزون چه وزنی رو میتونه با خودش حمل کنه و به همین خاطر با وصل کردن وسایل به نخ و به صدف حلزون میبینه که این حلزون تقریبا 7 گرمی وزنی معادل 9 برابر خودش رو عمودی بالا میبره و وقتی با حلزون بزرگ تری این آزمایش رو تکرار میکنه میبینه که این عدد بزرگ تر هم میشه.
جذابیت کتاب به دنیای بزرگ حلزون کوچیک کنج اتاق نویسنده است! پس برای کسی که علاقه ای به این موضوع و جانداران نداشته باشه میتونه بی محتوا و کسل کننده بنظر برسه. نویسنده بعد از گذروندن اون دوران، مطالعه ی بیشتری روی شکم پاها و نرم تنان میکنه و به همین خاطر ابتدای هر موضوع کتابش رو با نقل قول هایی از زیست شناس ها، دیالوگ کتاب ها، نویسنده ها و یا شعرهایی که در مورد حرکت آهسته اما پیوسته ی حلزون و صدفی که حکم خونه ی قابل حمل براش داره رو آغاز میکنه. یکی از موضوعات مورد تحقیق هم سیستم دفاعی این موجوده که موقع احساس خطر کردن برای جون سالم به در بردن انجام میده، و پاسخ دادن به این پرسش که این رفتار ها بر اساس غریزه است و یا حلزون دارای مغزه؟ حلزون تقریبا بینایی نداره و از روی میزان نور، سایه خطر و یا صداش رو احساس میکنه از طرفی بی صدا بودن حرکت اش و حرکت های آروم اش باعث میشه خودش در مواردی از شکار شدن جون سالم به در ببره و این ها اطلاعاتیه که نویسنده از مقایسه ی منابع و کتاب هایی که خونده به دست آورده. تولید ماده ی چسبناک برای به دام انداختن حشراتی که قصد خوردنش رو هم دارند از دیگر واکنش های دفاعیشه.
خلاصه مدت زمانی که زندگی نویسنده همراه با درد و بی حرکتی بوده با زندگی حلزون گره میخوره، شب هایی که در سکوت کامل صدای کاغذ جویدن حلزون قابل شنیدن بوده و در نهایت روزی که حلزون در تراریوم ناپدید میشه و الیزابت بعد از چندین تلاش برای به دام انداختنش با قارچ های تازه و جست و جو توی خونه و تراریوم قبول میکنه حلزون تنهاش گذاشته! حلزونی که با فرستادن عکس اش برای دو متخصص از بین شصت خانواده حلزون خشکی و 20هزار گونه، از نوع «حلزون جنگلی لب سفید » بوده ( Neohelix albolabris) در نهایت همون روز زمانیکه یکی از دوستان الیزابت برای عیادت به اتاقش میاد، گیاه ها رو جابه جا میکنه و الیزابت میبینه که حلزون برای مراقبت از تخم هایی که زیر خاک و روی سطح خاک گذاشته بوده بین گیاه ها دور از چشم الزابت چند روزی مونده و تراریوم رو ترک نکرده. ماجرا جلو میره و 118 بچه حلزونی که به چشم خیلی سخت دیده میشدن رو بعد از مدتی به طبیعت و چندتا از دوستانش می سپره و خودش هم یکی از بچه حلزون ها رو بعد از مدتی که به قدر کافی بزرگ شده رو میبره و به جنگلی می سپره و اینجوری داستان همزیستی اش با حلزون به انتهای خوش میرسه. در انتها هم برای نگهداری حلزون و گل و گیاه در خونه به خواننده ها توصیه هایی میکنه و در مورد تشخیص هایی که از بیماریش میدادن و علائمی که بعد از سفرش به اروپا بهش دچار میشه توضیحاتی میده.
لینک خرید کتاب از طاقچه رو میتونید اینجا ببینید :
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: هیچ چیز دوبار اتفاق نمیافتد
مطلبی دیگر از این انتشارات
برادران کارامازوف، رمانی طولانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای طاقچه و آینده / معرفی کتاب