چالش کتابخوانی طاقچه: قلعه حیوانات

قلعه حیوانات...کتابی پر از نماد که به شدت تحت تأثیر داستان معجونوارش قرار خواهید گرفت ... از معدود آثاری که موقع خواندنش با خود خواهید گفت:عه اینو که منم دیدم ... عه اینکه فلانیه اینکه فلان اتفاقه... و هر کدام از ما در هر نقطه از این جهان به مقتضای جغرافیا و تاریخ منطقه خود بخشی از اتفاقات واقعی اطرافمان را در قالب اتفاقات قلعه حیوانات میبینیم ... وقایعی که هر چند سال ها پیش جورج اورول در انگلستان و در نقد نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی نوشته است (مثلا میجر میتواند نماد کارل مارکس باشد یا ناپلئون نماد استالین و اسنوبال نماد تروتسکی باشد) اما در بخش های زیادی برای تاریخ ما و ملل دیگر نیز ملموس و قابل تطابق است چه باکسرهایی که فقط و فقط به عشق قلعه و حیوانات از هیچ تلاش و ایثاری دریغ نکردند و در نهایت مظلومیت با عشق به انقلابی که برای خود میدانستند و در حالی که از ذره ای خدمت فروگذار نکردند در راه نیت پاک خود مردند یا کشته شدند و حتی از جنازه و مرگشان هم سو استفاده شد ... چه سنوبال هایی که برچسب رفیق فروشی( به عبارت دیگر وطن فروشی یا آدم فروشی ) خوردند و رسانه ی وابسته به حکومت(سکوئیلر) با پروپاگاندای عظیم خود این دسته را در تصور حیوانات(عوام) از دشمن دشمن تر ساختند تا با هیولا سازی و سنوبال هراسی حیوانات مزرعه را بیش از پیش به اطاعت و قناعت ترغیب میکردند به اینصورت که در هر قسمت از مزرعه که مشکلی پیدا میشد انگشت اتهام ناپلئون و سکوئیلر قبل از همه به سمت سنوبال ننشانه میرفت تا در ذهن عوام نهادینه شود عامل همه مشکلات نه بی تدبیری ها و نه کم کاری ها بلکه سنوبال است با همکاری انسان ها) چه گربه هایی که حاضر بودند در هر برحه ای از زمان سود و منفعتی برای خود دست و پا کنند...چه سکوئیلر هایی که افسار مغزمان را به دست گرفتند و هر چه خواستند در مغز حیوانات چپاندند ... چه گوسفندانی که گوش و زبانشان بیشتر از مغزشان کار میکرد...چه ناپلئون هایی که هر چند شاید با نیت خیر آغاز کردند و جزوی از اهالی قلعه بودند ولی رفته رفته حتی بدتر از دیکتاتوری که با دستان خود نابودش کردند شدند چه مالی هایی که به عشق حبه قند و روبان به حیوانات و مزرعه خیانت کردند و در آخر هم سرنوشتشان مبهم و نامعلوم ماند و در نهایت چه حیواناتی که به راحتی عقل و هوش خود را به دست موج جامعه دادند و به راحتی هر سخنی را پذیرفتند و به هرذلتی تن دادند و فقط به دنبال حاشیه ی امنی برای خود بودند که به آن جهنمی که حتی خودشان هم از خاطرشان رفته که چه شکلی بود برنگردند یا توسط سگان ناپلئون دریده نشوند ... چه مزرعه ی آشنایی ... چه گوسفندان آشناتری ... چه آسیاب بادی هایی که سال ها کل انرژی و سرمایه ی خود را به پایش ریختیم به امید زندگی بهتر آسودگی بیشتر و آینده ی زیباتر ولی در نهایت همان شد عامل زمین زدن حیوانات , حیواناتی که جانشان به آن آسیاب بادی بند بود هرچند که خودشان هم نمیدانستند دقیقا چه کمکی به زندگیشان خواهد کرد ولی دلیلی برای ادامه مسیرشان شد و در زمان نابود شدنش دیگر جانشان هم برایشان اهمیت نداشت و هر قدر جلوتر رفتند تشخیص حیوان و انسان ( دوست و دشمن) برایشان سخت تر و در نهایت غیر ممکن شد. و در نهایت تشکر فراوان از تیم فوق العاده و دوست داشتنی طاقچه که همواره اهداف متعالیشان نشان از فرهنگ صحیح و حرفه ای بودن تیم می‌دهد و مخاطبی که فقط می‌تواند با وفادار ماندن قدردانی خود را نشان دهد?

https://taaghche.com/book/29878