چالش کتابخوانی طاقچه: «قلعه حیوانات»

کتاب قلعه حیوانات نوشته‌ی جورج اورول و ترجمه‌ی امیر امیرشاهی

کتابی که بارها قبل از این، از شباهت داستانش به روزگار خودمون شنیده بودم و حالا حس بد ناشی از خوندنش گریبانم رو گرفته.

نحوه ی نوشتنم برخلاف کتاب قبلی روایت کردن داستانه و اگر کتاب رو نخونده باشید احتمال لو رفتن داستان براتون هست :

فصل اول کتاب اینطور شروع میشه که خوک پیری روزهای آخر عمرش در مورد بشر و زیان رسوندنش به حیوانات و سلاخی اونها در تمام سالهای گذشته‌اش صحبت میکنه و از مابقی حیوانات میخواد علیه بشر و صاحب مزرعه اشون قیام کنند و بجای برده‌ی انسانها بودن زندگی سالم و آزاد خودشون رو داشته باشند.
در ادامه بعد از مرگ خوک پیر و بطور از پیش تعیین نشده ‌ای اتحاد حیوانات مزرعه علیهِ شلاق زدن جونز( صاحب مزرعه) باعث فراری دادن اش از مزرعه میشه. و حالا مزرعه ای که فقط شامل حیواناتی مثل خوک، اسب، الاغ، جوجه، پرنده ها و... بود قلعه‌ی حیوانات رو جایگزین اسم قبلی میکنند.

و در اولین روز بعد از پیروزی دو تا از خوک هایی که ظرف مدت اخیر خوندن و نوشتن یاد گرفته بودن هفت تا قانون غیرقابل تغییر رو برای بقیه روی دیوار مینویسن :

در ادامه میرسیم به فصل سوم که در مورد برداشت محصول با وسایلی که مخصوص آدمها ساخته شده پیش میره. اینکه خوک ها به سایر حیوانات دستور میدادن و نظارت میکردن و مابقی حیوانات تقریبا بدون شونه خالی کردن بعد از رای به کارها انجام وظیفه. اکثر حیوانات خوندن و نوشتن رو در حد حروف و کلمه های محدود یاد گرفتن و به همین خاطر قانون هفت فرمان رو بین خودشون به جمله ی زیر خلاصه کردن :
چهار پا خوب، دو پا بد

در آخر این فصل به شباهت بین کسایی که در مزرعه فرمان میدادند و آدم هایی که در دنیا حاکم اند میرسیم : سیب ها نه تنها بطور مساوی تقسیم بندی نشدند که برای حفظ سلامتی خوک ها که کار تشکیلاتی و فکری مزرعه رو به عهده داشتند انبار شدند. رهبر اصلی مزرعه دو تا خوک به اسم سنوبال و ناپلئون بودند که توی هر تصمیم گیری کاملا خلاف یکدیگر نظر میدادند و سایر حیوانات در این مواقع به دو دسته و پیرو تقسیم میشدند

بعد میرسیم به فصل چهارم که از پیچیدن این خبر بین مزرعه‌های دیگه و واکنش دیگر مزرعه دارها روایت میکنه، و زمانیکه جونز و یک سری از دوستانش برای پس گرفتن مزرعه با چماق برمیگردن، نبردی شکل میگیره که در کمتر از ۵ دقیقه جنگ به نفع حیوانات البته با یک کشته تمام میشه.

کشمکش بین ناپلئون و سنوبال اتفاقی دائمی بود، که در یک جلسه که معمولا برای اعلام تصمیم گیری ها به سایر حیوانات تشکیل میدادند ناپلئون با دستور حمله ی سگ ها به سنوبال اون رو از میدون تصمیم گیری به در میکنه. و تا انتهای این فصل از ریاست خوکی که خودش رو از بقیه حیوانات جدا میکنه و برنامه ای که سنوبال برای مزرعه داشت و به اسم خودش شروع میکنه میگه.

فصل ششم اوج شباهت رفتار خوک ها و حکمرانی‌اشون به بقیه با آدمها رو میخونیم، و احتمالا از لبخند ناشی از حماقت حیونات و عدم اعتراض اشون در برابر ظلمی که بهشون میکنند، به اخمی میرسی که بله هر مخالفتی توسط سگ های نگهبان سرکوب میشه.

فصل هفتم کتاب به نقض قانون هیچ حیوانی هم نوعش رو نمی‌کشه میرسه، ناپلئون که رهبر مزرعه شده مخالف‌های خودش رو با برچسب خائن جلوی چشم بقیه با دریدن گلوشون توسط سگ‌های نگهبانش به قتل میرسونه و در نهایت همخوانی سرود حیوانات انگلیسی که حیوانات در جشن ها با هم میخوندن رو ممنوع اعلام میکنه.

فصل هشتم ادامه‌ی ماجرای معامله بین ناپلئون و یکی دو تا مزرعه داره اطرافه. معامله ای که روز اول ممنوع اعلام شده بود و حالا مثل قوانین دیگه دستکاری شده. و در ادامه اسکناس‌های تقلبی که ناپلئون چند روز بعد از معامله اش با فردریک متوجه میشه و روز بعد مورد همه2ی لشکر فردریک و تفنگ های پر از گلوله‌اش قرار میگیره. توی این جنگ نه به آسونی نبرد اول اما با وجود خراب شدن کامل آسیابی که دو سال مشغول ساخت اش بودن و چند کشته روی زمین، حیوانات پیروز میدان میشن و زمین خودشون رو از تصرف آدمها درمیارن :

ادامه ی فصل نهم از سختی و طاقت فرسایی زندگی روزانه میگه و تنها نامزد ریاست جمهوری مزرعه که ناپلئونه و به اتفاق آراء انتخاب میشه. شکاف بین سایر حیوانات و خوک ها و همچنین اختلاف سطح رفاه و خوراک بین سایر خوک‌ها و ناپلئون به طرز خنده داری روایت میشه. روایتی که خیلی هم غریب نیست برامون.

فصل نه از سلاخی کردن حیوان وفادار بیماری(باکسر) که تمام این مدت به طرز احمقانه ای شعار حق با ناپلئونه رو سر میداد میگه. و باز هم سکوت مابقی حیوانات از جنایت هایی که برای دوستاشون اتفاق می افته.

شروع فصل ده به چندسال بعدتر رو میاره و خبر از مرگ بعضی حیوانات، مرگ صاحب اصلی مزرعه(آقای جونز)، بازنشسته نشدن هیچ حیوانی در سالهای اخیر و استفاده‌ی متفاوت از چیزیکه سنوبال قبل از فرارش از آسیاب بادی ترسیم کرده بود رو میگه. خوک‌ها روز به روز چاق تر و درعوض مابقی حیوانات که گرسنگی براشون عادت شده بود، مخاطب سخنرانی نماینده ی ناپلئون :
فقط هفته ای سه روز کار، و طویله های مجهز به آب گرم و برق ( توسط آسیاب بادی) خلاف اصول حیوانگری است. سعادت در کار زیاد و زندگی ساده است.

چیزی که توی تک تک فصل‌ها در مورد حیوانات به چشم میخوره نداشتن سواد خوندن و نوشتن و حافظه‌ی ضعیفی است که هر دو عامل باعث میشه تنها فاکتور مقایسه اوضاع فعلی با گذشته شون، آمار و ارقام تولید و کشت محصولاتی باشه که نماینده ی ناپلئون براشون قرائت میکنه و همین هم ختم میشه به رضایت قلبی از زندگی فعلی شون در هر لحظه.

کمی جلوتر میرسیم به شباهت بیشتر بین رفتار خوک‌ها و آدمها :
روی دو پا راه میرفتند، لباس های جونز رو می‌پوشیدند، فقط برای بچه خوک‌ها مدرسه می‌ساختند و کار به جایی رسید که سایر حیوانات بین ترس از آدمها و ترس از خوک‌های شلاق به دست گیر کرده بودند.

دیگه در انتهای کتاب از معامله های تخم مرغ ها و شیر گاو‌ها و... بین آدمها و حیوانات میرسیم به مهمانی و نشستن پای میز ورق، بین بشر و خوک ها :

مهمانی که سایر حیوانات در خارج از ساختمون بطور پنهانی مشغول تماشا کردنش بودند. دیگه اینجای کتاب برای من اوج عصبانیت، ناراحتی، تعجب و سردرگمی بود. و البته داستان هم تموم شد :




پانوشت اول : طی دو سه روزی که کتاب رو خوندم نوت برداری کردم و نذاشتم یکجا بشه، به تجربه اینکارو یک روزه انجام نمیدادم.

پانوشت دوم : لینک کتاب و لینک شرایط شرکت توی مسابقه طاقچه رو میتونید ببینید :

https://taaghche.com/book/72980/%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87-%DB%8C-%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA