چالش کتابخوانی طاقچه: نخل و نارنج
اگر اهل سفری خیالی به گذشتهها هستید و از تصور زیستن در روزگاری پیش از خودتان لذت میبرید؛ زندگینامه بهترین کتابی است که شما را در این سفر همراهی میکند.
وحید یامین پور نویسنده یکی از همین کتابهای جذاب است. با خواندن اولین جملههای کتاب خودتان را در کوچههای خونگرم و آجری دزفول حس میکنید؛ در حالیکه بوی نارنجهای تازهرسیده و خنکای سایه نخلهای تنومند روحتان را جلا میدهد. خانه شیخ در یکی از این کوچهها است؛ کنار همین نخلها و نارنجها ...
حتی خیال زندگی در چنین خانهای آرامشی عجیب به ذهنتان میدهد. انگار همه چیز را رها کردهاید و بی هیچ نگرانی غرق در واژههای کتاب شدهاید؛ خانهای در اطراف بقعه متبرکه حضرت سبز قبا، از فرزندان امام کاظم. اولین صفحههای کتاب درمورد تولد شیخ انصاری در 18 ذیالحجه، عید غدیر سال 1214 هجری قمری است. برای به دنیا آمدن فرزند در این روز مبارک، او را مرتضی نامیدند. نسب شیخ به جابربن عبدالله انصاری از صحابه پیامبر میرسد. پدرش، محمدامین از علمای پرهیزکار و مادرش، دختر شیخ یعقوب است که به شمسالدین انصاری میرسد. مادر، شب قبل از تولد مرتضی، امام صادق را در خواب میبیند که قرآن نفیسی به او هدیه میدهد. محمدامین خوابش را به دنیا آوردن فرزندی صالح تعبیر میکند. کودکی مرتضی میان کوچههای آجری، گنبدهای کلاه درویشی، مساجد طاق جناغی و در کنار ابراهیم، دوستی که حالا ساکن خانقاه شده و مسلک او درویشی است؛ میگذرد. مرتضی در بیست سالگی با پدرش به عراق سفر میکند؛ مورد توجه علامه مجاهد قرار میگیرد و به خواست او در کربلا میماند. چهار سال در محضر علامه مجاهد و شریفالعلما کسب علم میکند. بر اثر حمله والی بغداد به کربلا یک سالی رابه ایران برمیگردد و برای بار دوم، دو سال دیگر به کربلا میرود. یک سال را در نجف از کلاس درس شیخ موسی کاشفالغطا بهره میبرد. بعد از برگشت به ایران، سه یا چهار سال نزد عالم بزرگ، ملا احمد نراقی، شاگردی میکند و در اصفهان به دیدار حجتالاسلام شفتی میرود. در سال 1249 دوباره وارد نجف میشود و پای درس کاشفالغطا به مقامات بلند علمی دست مییابد. نویسنده همه این سفرها را با بیانی داستانی و سرشار از توصیفات حیرتانگیز به رشته تحریر در میآورد. قناعت و خضوع شیخ در میان مردمان زبانزد است؛ جایی از کتاب وقتی در حرم امام حسین برای خداحافظی با پدر و آغاز تنها زندگی کردن آماده میشود؛ به پدرش میگوید: من فقر را در هجرت انتخاب کردهام و میدانم برای یک مهاجر، سبکبال بودن بهترین نصرت است. در قسمتهای مختلف کتاب افکار متفاوت یک فقیه و یک درویش که در کودکی دوستان هم بودهاند؛ یعنی مرتضی و ابراهیم، برایتان درگیریهای ذهنی دلچسب و تأملبرانگیزی خواهد داشت. داستان شیخ، قصه مسافری همیشگیست؛ تاب ماندن ندارد و برای ایستادن زاده نشده است. وصفی که نویسنده از احوالات مرتضی بیان میکند شنیدنی و مثالزدنی است. در سفری هم که به اصفهان دارد برادرش او را همراهی میکند و گفتگوهای بسیاری بین آنها شکل میگیرد که تک تک جملاتش شما را به خیالی شیرین و افکاری پخته و عمیق دعوت میکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چای یا قهوه ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقدی بر سکوت رهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی