چالش کتابخوانی طاقچه: نیمه‌ی تاریک مامان

اگه بخوام این کتاب رو در یک کلام توصیف کنم، می‌گم بسیار زنانه‌ست. احساس‌ها و چالش‌های زندگی زنانه بنیان این داستانه و آگاهی نویسنده از این احساس‌ها و توانایی‌ش در به تصویر کشیدن اون‌ها تحسین‌برانگیزه.

این داستان خیلی خواندنیه. از اون کتاب‌هاییه که از صفحه‌ی یکم تا خط پایانی نمی‌تونی بذاریش زمین که فکر می‌کنم به خاطر رازآلودگی ماجراست و انتظار مداومی که خواننده برای مشخص شدن پاسخ داره.

قهرمان داستان یک زنه که مادربودن براش چالش بزرگیه؛ چون مادر خودش براش الگوی مناسبی نبوده و خاطرات بدی از دوران کودکی‌ش داره. مادربزرگش هم برای مادرش الگوی خوبی نبوده. چنین به نظر میاد که این الگو قراره در این خانواده نسل‌به‌نسل منتقل بشه ولی این زن قصد داره این الگو رو بشکنه و مادر خوبی برای فرزندش باشه. ولی با مشکلی روبه‌رو می‌شه؛ دخترش یه دختر معمولی نیست.

این داستان در دسته‌ی جنایی و رازآلود هست و زمینه‌ی روان‌شناسی هم داره ولی گاهی به ذهنم می‌رسید که شاید همچنین باید در دسته‌ی ترسناک قرار بگیره! به خاطر سِیر رخدادهای داستان و حسی که به خواننده می‌ده. داستان در قالب بخش‌های کوچکی گفته می‌شه که توی هر کدوم از این بخش‌ها انگار مدام منتظر رخدادن اتفاق‌های بد و وحشت‌آوری بودم؛ ترسی نه از شبح و هیولا و ...، بلکه یه اضطراب محسوسِ طبیعی از چالش‌های کاملا واقعیِ زندگی واقعی. ترس‌هایی که انگار عینی‌شدنشون اجتناب‌ناپذیره و این همه چیز رو ترسناک‌تر می‌کنه.

بخش‌هایی هم بود که هنگام خوندنشون خیلی خیلی گریه کردم. گاهی انگار پیش‌رفتن ممکن نبود. دلیلش احساس غم نبود؛ به خاطر احساس ستم بود و نیافتن پناه؛ یه جور تشنگی برای عدالت و روشن شدن حقیقت.

سبک نگارش داستان رو دوست داشتم. ابهام گیج‌کننده‌ای که داستان رو گرفته بدون شک یه جاهایی خیلی عصبی‌کننده می‌شه ولی فکر می‌کنم در واقع برای اینه که حس شخصیت اصلی رو به خواننده منتقل کنه. خود زاویه‌ی دید هم به این کار کمک می‌کنه؛ نشون می‌ده که همه‌ی این ماجراها از نگاه یک نفره و او به تنهایی باید به همه چیز پاسخ بده.

میون بخش‌های داستان، خاطره‌های گذشته رو می‌خونیم. رفت و برگشت‌های زیادی داریم میون رخدادهای گذشته و حال؛ این حالت، گاهی دنبال‌کردن ماجراها رو سخت می‌کنه و باید خط سِیر و رویدادها رو به یاد سپرد.

پایان داستان به نظرم راضی‌کننده‌ست. پایان خوش نیست و شاید کافی هم نیست ولی همین صفت براش مناسبه: راضی‌کننده. آرام‌‌کننده. جوری که داستان پیش می‌رفت، گمانم بر این بود که یه پایان باز خواهدداشت، چنان که زمینه‌ی روان‌شناسی ماجرا و حس و حال شخصیت اصلی هم ازش حمایت می‌کرد. اون جوری کل ماجرا هم خیلی ساده می‌شد. نویسنده می‌تونست سِیر درمانده‌کننده‌ی داستان رو نگه داره و خواننده رو با تصور مبهمی از ادامه‌ی ماجرا رها کنه، ولی چنین نشد و پایان داستان مانند یه سیلیِ یادآور بود بر صورت ابهام‌گرفته‌ی همه چیز که از این بابت از نویسنده سپاسگزارم.

شاید در آغاز که این کتاب رو باز کردم انتظار زیادی نداشتم چون نویسنده‌ی کتاب رو نمی‌شناختم؛ که حالا خیلی مشتاقم که نوشته‌های دیگری هم ازشون بخونم‌. نام اصلی این کتاب هست The Push. ترجمه‌ی کتاب بسیار بسیار عالی بود. واژگان مناسب به جای متن اصلی قرار گرفته و باعث شده که رسوندن محتوا در بندِ زبانِ اصلی نباشه و در فهم و خوانشِ داستان ناهمگونی ایجاد نشده.


نکته‌ی مهم: توی این کتاب مواردی از کودک‌آزاری و خودزنی وجود داره. پیش از خواندن در نظر داشته‌باشید.

https://taaghche.com/book/104869