دانشجو روانشناسی، یک کتابخوان غیرحرفهای
چالش کتابخوانی طاقچه: هری پاتر و فرزند نفرین شده
وقتی اضافیها کنار گذاشته میشوند، وقتی زمان واژگون میشود، وقتی فرزندان نادیده پدرشان را به قتل میرسانند: آنگاه لرد سیاه باز میگردد.
من تاریکی را احیا خواهم کرد. من پدرم را باز خواهم گرداند.
کتاب به صورت نمایش نامه نوشته شده است. وقایع حدود بیست سال بعد از آخرین کتاب سری هری پاتر اتفاق میوفتد. لرد ولدمورت مرده، بیشتر وسایل مربوط به جادوی سیاه و یاران ولدمورت از بین رفته اند اما همیشه شکی وجود دارد، شایعاتی که باعث میشوند هیچوقت تاریکی کاملا محو نشود. شایعاتی مانند وجود یک فرزند...
من برای دومین چالش کتابخوانی طاقچه، کتاب هری پاتر و فرزند نفرین شده رو انتخاب کردم، اولین کتابی هست که در این ژانر جادویی / فانتزی خوندم. در کتابفروشی بین هری پاتر و تن تن، همیشه تن تن برنده بود. برای همین من هیچ کدوم از سری کتابهای هری پاتر رو نخوندم ولی بارها و بارها سری فیلم هاش رو دیدم برای همین با فضای داستان بیگانه نبودم و متوجه شدم که به کدوم داستانها در گذشته اشاره داره.
داستان از جایی شروع میشه که پسر دوم هری و جینی، آلبوس، به سنی رسیده که باید به هاگوارتز بره اما هاگوارتز از همون اول برای آلبوس به آسونی پیش نمیره، ترسش به واقعیت تبدیل میشه و کلاه اون رو به گروه اسلیترین میفرسته. یک پاتر در اسلیترین! آلبوس با پدرش رابطهی خوبی نداره و فکر میکنه پدرش اشتباهات زیادی مرتکب شده که آلبوس میتونه اون رو جبران کنه یکی از اون اشتباهات دربارهی مرگ سدریک دیگوری هست. سدریک در کتاب هری پاتر و جام آتش به دستور ولدمورت کشته میشه و حالا پدر پیر سدریک از هری میخواد پسرش رو توسط زمان برگردان نجات بده و برگردونه.
سدریک دیگوری که شخصیتی معمولی در داستانهای قبلی و شخصیتی کلیدی در این ماجرا بود و در داستان تا حدی همه راهها به او ختم میشد. پدرش ایموس عاشق او بود اما کشته شدن سدریک به دست لرد سیاه کلیدی مهم برای داستان بود و نجاتش به هیچوجه میسر نشد چرا که در همه جهانهای موازی سرانجام دیر یا زود او میمرد. به نحوی که سرنوشت جهانها با رفتارهای او تغییر میکرد اما سرنوشت سدریک که به مرگ ختم میشد، ثابت بود.
بیشتر زمان برگردان ها بعد از نابودی لرد ولدمورت از بین رفتند اما نه همه اونها. آلبوس متوجه میشه یکی از زمان برگردانها در دفتر پدرش در وزارت جادو هست با دوستش اسکورپیوس از قطار مدرسه فرار میکنند و زمان برگردان رو میدزدند و سعی میکنند سدریک رو نجات بدند اما اونها نمیدونن که با هر بار برگشت به عقب هر حرکت کوچکی باعث ایجاد تغییر بزرگی در آینده میشه. آلبوس و اسکورپیوس وارد بازی خطرناکی میشوند آیا اونها میتونن همه چی رو درست کنند یا نه؟
چند تا از دیالوگهایی که در متن کتاب ازشون خوشم اومد:
دامبلدور: هری، تو این جهان احساساتی به هم ریخته جواب کاملی وجود نداره. کمال از دسترس انسان خارجه، از دست جادو خارجه، تو هر لحظهی درخشان شادی یک قطره سم هست: دونستن این که درد برمیگرده. با کسایی که دوستشون داری صادق باش، دردت رو نشون بده. رنج کشیدن برای انسان مثل نفس کشیدنه.
هری: قبلا اینو یه بار به من گفتی.
دامبلدور: تمام چیزیه که امشب برات دارم. (میخواهد برود)
هری: نرو
دامبلدور: کسایی که دوستشون داریم هیچوقت واقعا ما رو ترک نمیکنن هری. چیزهایی هست که مرگ نمیتونه لمس کنه. نقاشی… خاطره و عشق.
هری: عشق آدم رو کور میکنه. ما هر دو سعی کردیم به پسرامون چیزی رو بدیم که خودمون نیاز داشتیم، نه اونا. ما انقد مشغول دوباره ساختن گذشتهی خودمون بودیم که امروز اون ها رو خراب کردیم.
آلبوس: اونها مردای خوبی بودن.
هری: اونها مردای بزرگی بودن، با نقصهای بزرگ، و میدونی چیه... اون نقصها اونها رو بزرگتر میکرد.
دامبلدور: از بین این همه آدم، از من میپرسی چهطور از پسری که در خطره محافظت کنیم؟ ما نمیتونیم جوونها رو از آسیب دیدن حفاظت کنیم. درد باید بیاد و مییاد.
هری: پس باید وایستم و تماشا کنم؟
دامبلدور: نه، باید بهش یاد بدی چهطوری با زندگی مواجه بشه.
حس میکنم کتاب میتونست از این قشنگتر و بهتر نوشته بشه یعنی شخصیت پردازیها به نظرم کار بیشتری میخواست و دیالوگهای بهتری بین کاراکترها گفته میشد مخصوصا که شخصیتهای گذشته بزرگتر شده بودند و رفتار پختهتر و زیرکانهتری ازشون انتظار میرفت. من کتاب هری پاتر و فرزندان نفرین شده رو ترجمه نیلوفر امن زده و از نشر پرتقال در اپلیکیشن طاقچه خوندم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
توران میرهادی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:قلعه حیوانات
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : «همه دروغ میگویند»