کتابخوان حرفهای و نویسنده مبتدی
چالش کتابخوانی طاقچه: هشت کتاب سهراب سپهری
هوا صاف بود. حتی در درودستها نیز تکهای ابر در آسمان پیدا نمیشد. سرمهای درخشانی سقف بالای سر را پوشانده بود و آدم را یاد آرزوهای دور و درازش میانداخت. از رستوران سنتی تازه بیرون آمده بودند. لبهایشان میخندید و چشمهایشان از شادی برق میزد. به مناسبت تولد پدر دور هم جمع شده بودند تا جیبش را خالی کنند. خانوادگی روی آسفالت قدم میزدند و پدر مثل همیشه در حال صحبت بود. از اقتصاد تا فلسفه متکلمالوحده حرف میزد و به کسی اجازه اظهار نظر نمیداد. کنار رستوران غرفههای مختلفی برپا شده بود. روبهروی میزی که رویش پر از کتاب بود ایستادند. پدر همچنان داشت حرف میزد و از ساکن بودن هوا میگفت. دست دختر کوچک خانواده روی کتابها غلتید تا به کتاب شعر کرم رنگی رسید. روی جلد کتاب با مشکی نوشته شده بود هشت کتاب سهراب سپهری! دختر کتاب را برداشت و شروع کرد به ورق زدن و جلو رفتن! دنبال شعر معروفی میگشت که روی دیوار مدرسه نوشته شده بود.
«من وضو با تپش پنجرهها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف»
صدای پای آب به گوش دختر رسید. عظمت شعر را در آن لحظه درک نکرد اما آهنگ شعر به دلش نشست و در روز تولد پدر برای خودش کتاب شعر سهراب سپهری را خرید. دختر مدام این شعر را میخواند. مثل یک مانیفست یا یک دعای هر روزه، هیچوقت خواندن این شعر ترک نشد. در ۱۶ سالگی تصمیم گرفت کتاب را از اول بخواند. درست مثل یک رمان! از مرگ رنگ شروع کرد به خواندن. هر چقدر بیشتر میخواند بیشتر شیفته میشد که واقعا بفهمد میان این سطور چه پنهان شده است. دختر خیلی گشت حتی الان و در این لحظه هم در حال جست و جو است اما چیزی پیدا نکرد چون
«فکر بازی میکرد
و زندگی چیزی مثل یک بارش عید، یک چنار پرسار
زندگی در آنوقت یک بغل آزادی بود..»
این داستان اولین مواجه من با اشعار سهراب سپهری بود. در آن زمان درکی راجعبه سهراب نداشتم حتی الان تنها میدانم گوشه به گوشه شعر سهراب سپهری آنقدر شنیدنی دارد که هیچوقت نمیتوانم تمام آن را بفهمم چون در اصل اشعار سهراب سپهری فهم کردنی نیست، زیست کردنی است و به همین خاطر همیشه میان ما و سهراب فاصلهای هست.
به عقیده سهراب سپهری معنای زندگی نه در فلسفه ما به زندگی بلکه در شیوه زیستن ما مشخص میشود! اینکه ما چقدر در زندگی کار معنادار میکنیم خود گویای معنادار بودن زندگی ما است. واقعا سهراب راست میگوید. ما هر چقدر که معنا را فریاد بزنیم تا زمانی که مشغول زیستن آن نباشیم در اصل در بیمعنایی غوطهور هستیم.
هر بار که اشعار سهراب سپهری را میخوانم تنها برای گریه، گریه میکنم. اشک در من تنها برای گریه شدن ریخته میشود چون میپذیرم که انسان واقعا تنها است. این تنها بودن حتی در اشعار کتاب نیز سخت و دردناک توصیف میشود اما وقتی سهراب بیشتر مینویسد، رشد بیشتری حاصل میشود. در ادامه اشعارش او در تنهایی با تنهایی انس میگیرد و میفهمد هیچوقت قرار نیست تمام ابعاد وجودیاش توسط کسی درک شود اما در نهایت پاداش تابآوردن این تنهایی ملاقات با خود و رسیدن به عشق حقیقی است.
در جای جای هشت کتاب غم و اندوه، شادی و خنده، زندگی و طراوت، مرگ و نیستی به چشم میخورد چون سهراب سپهری برای توصیف احساسات کلمه ساخته است. وقتی میگوید:
«دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.»
سهراب سپهری به حالتی که دو فرد حاضر در عشق در جهانی زندگی کنند که با زبان شخصی عاشقانه خودشان آن را ساختهاند تا حرمت لحظه مکدر نشود دچار بودن میگوید! یعنی برای عاشق و معشوق تنها حرف زدن مهم است نه به نتیجه رسیدن صحبت یا اتمام آن پس مهم این است که رسالت عشق در جریان زندگی زیست شود تا از بین نرود.
در دفتر پایانی به اسم ماهیچ ما نگاه، سهراب سپهری به جای ساخت شعر، تصویر ساخته است. درواقع رنج و آسودگی توامان است چرا که سهراب میداند دنیا هیچوقت خالی از حضور اندوه نیست پس اعلام میکند تا انتهای این بودن ما در رنجی هستیم. در رنجی که برای کنار آمدن با آن باید به آن بخندیم. این خندیدن از سر انکار اندوه نیست، از برای آسودگی لحظهای است که ما به خویشتن چیره شدهایم چرا که با خنده تماشای وضعیت انسانی ملایمتر میشود و همه چیز به اندازه به چشم مینشیند.
در شعر سهراب ما مدام از خود به خود به سفر میکنیم تا با تماشای واقعیت جهان فکرمان نسبت به جهان تغییر کند. به عقیده سهراب در رنج بودن ما به خاطر گسست از طبیعت است و به همین خاطر تا با خود دیدار نکنیم رنج تنها رنگ عوض میکند و این همان درکی است که برای زندگی به آن نیاز داریم پس باید سهراب را عمیقتر خواند و طبیعت را بیواسطه لمس کرد تا به آغاز زمین نزدیک شویم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: ه.ا.سایه آینه در آینه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : دختری در قطار
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : سایه ی باد