چالش کتابخوانی طاقچه: هشت کتاب

"کتاب شعری که می‌تواند آهنگ زندگی‌ات را عوض کند" این عنوانی بود که برای چالش کتابخوانی اردیبهشت ماه انتخاب شده بود و اصلا چه ماهی بهتر از اردیبهشت برای شعر و شاعری!

برای شرکت تو این چالش تصمیم گرفتم هشت کتاب سهراب سپهری رو بخونم و از اونجایی که مدت ها بود مجذوب و شیدای شعر کلاسیک خصوصا غزلیات سعدی شده بودم، گفتم شاید بد نباشه این ماه دوباره سری هم به فضای شعر نو بزنم. قبل از اینکه تجربه ام در این مورد رو بنویسم بهتره کمی از خود سهراب بگم.

سهراب سپهری
سهراب سپهری


من سهراب رو از شعر "آب را گل نکنیم" کتاب فارسی می شناسم. اصلا همون موقع هم هشت کتاب رو با کلی ذوق خریدم. اما اون موقع شاید به تعداد انگشت های دو دستم از شعرهاشو خوندم. سهراب سپهری متولد کاشان بود، مهرماه سال 1307. عمر کوتاهی هم داشت و تو 52 سالگی در اثر سرطان خون فوت کرد...

تو شعرهای سهراب، خیلی زیاد ردپای مادر و خواهرش رو میبینیم. کاملا علاقه ی سهراب به اون ها و وقت زیادی که باهاشون می گذرونده مشخصه و خب علت این که پدرش تو شعرها حضور نداره اینه که وقتی او نوجوان بوده فوت می کنه.

سهراب ذاتا یک هنرمنده و اولین حرفه ی هنریش نقاشی بوده. وقتی شروع به شعر گفتن می کنه هم این هنر ذاتی، خودش رو توی توصیفات دقیق از طبیعت نشون می ده. به نحوی که شما با تجسم کردن شعر سهراب می تونید منظره ای رو که توصیف می کنه به خوبی ببینید! و این به نظر من یکی از موهبت های خدا به اون بوده.

و حالا برم سراغ توصیف این یک ماهی که با هشت کتاب گذروندم.

راستش رو بخواهید، این کتاب برای من خیلی کند گذشت و دقیقا نوزده روز طول کشید تا بخونمش! من همیشه عاشق اشعار نو هوشنگ ابتهاج، فردون مشیری و نیما یوشیج بودم، یعنی با شعر نو بیگانه نیستم اما متاسفانه باید بگم که بسیاری از شعرهای سهراب دلم رو می زد و حوصله ام رو سر می برد! برای همین هم واقعا انگیزه می خواست که آخر شب گوشیمو بگیرم دستم و بجای رفتن سراغ صفحه ی شخصیم، طاقچه رو باز کنم و "هشت کتاب" بخونم! اما خب من آدمی نیستم که کاری رو نیمه رها کنم و بالاخره خوندمش! :)

اگر بخوام منصف باشم باید به اون قسمت هایی از اشعار سهراب که خوشم اومد هم اشاره ای داشته باشم. بنظرم قدرت تصویر سازی تو این شعر فوق العاده است:

"مرغ مهتاب

می خواند.

ابری در اتاقم می گرید.

گل های چشم پریشانی می شکفد.

در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.

مغرب جان می کَند،

می میرد.

گیاه نارنجی خورشید

در مرداب اتاقم می روید کم کم

بیدارم

نپنداریدم در خواب

سایه ی شاخه ای بشکسته

آهسته خوابم کرد"

و این تک جمله:

" افتاده باد آن برگ، که به آهنگ وزش هایت نلرزد!"

خلاصه که "کتاب شعری که می‌تواند آهنگ زندگی‌ات را عوض کند نبود" ولی از خوندنش قطعا پشیمون نیستم چون خب خیلی مطابق سلیقه ام نبود. مثل خیلی از کتاب ها و رمان های معروف دنیا که آدم های زیادی براشون به به و چه چه می کنن اما ممکنه تو از خوندنش چیزی عایدت نشه!

هشت کتاب رو از لینک زیر می تونید بخونید:

https://taaghche.com/book/9819