چالش کتابخوانی طاقچه : همه می میرند

زندگی، برای آنان، یعنی فقط نمردن.
زندگی، برای آنان، یعنی فقط نمردن.
کاش می‌شد دست کم آدم هیچ چیز نباشد. اما همیشه کسان دیگری در دنیا هستند که آدم را می‌بینند. حرف می‌زنند و آدم نمی‌تواند صدایشان را نشنود؛ به آنها جواب می‌دهد و دوباره زندگی را دنبال می‌کند، هر چند که می‌داند خودش وجود ندارد. و این داستان تمامی ندارد.

من همیشه یک جمله رو به همه کتابخون ها میگم و بهش هم خیلی اعتقاد دارم. کتاب را باید در زمان درست خوند. اگر اشتباهی در زمان نامناسبی بخونی ، ممکنه عواقب و تبعات فراوانی را در پی داشته باشه . برای من دقیقا این کتاب ، مصداق عینی این جمله هست . من این کتاب را در زمانی خوندم که نباید میخوندم. مدتی بود که بخاطر وقوع یک مشکل در زندگیم که خیلی هم بابتش ناراحت بودم و غصه می خوردم ، همینجوری تصمیم گرفتم این کتاب را بخونم که کاشکی نخونده بودم. وقتی خوندن این کتاب را تموم کردم ، در افسردگیم بیشتر غوطه ور شدم و بیشتر حال روحیم بد شد .

به او غبطه می‌خورم. نمی‌داند جهان چه پهناور و زندگی چه کوتاه است؛ نمی‌داند که آدمهای دیگری هم وجود دارند. به همین یک تکه آسمان بالای سرش قانع است. من می‌خواهم هر چیز چنان به من تعلق داشته باشد که گویی غیر از آن هیچ چیز دیگری را دوست ندارم؛ اما من همه‌چیز را می‌خواهم؛ و دستهایم خالی است. به او غبطه می‌خورم. مطمئنم که نمی‌داند ملال یعنی چه.

داستان این کتاب بی نظیر درباره مردی نامیرا به نام فوسکا هست که از قرن 13 میلادی تاکنون زنده هست که با نوشیدن اکسیر جوانی ، برای همیشه زنده هست. اولش خیلی خوشحال هست که عمر جاودانه داره ولی کم کم مستی این جاودانگی از سرش میره و متوجه عمق فاجعه میشه . به تدریج اعضای خانواده ش و اطرافیانش می میرند ولی او کماکان زنده هست و حس تنهایی او بیشتر میشه. به مرور زمان او متوجه پوچی تمام زندگی میشه ولی دیگه کاری از دستش بر نمیاد. هم زمان با هر تغییری در جهان همگام میشه ؛ شروع جهان گردی و اهمیت علم ، انقلاب صنعتی و ... ولی بازم به پوچی میرسه . جالبه تلخ ترین رنجی که متحمل میشه ، رنج عشق هست ؛ زیرا میدونه که اندکی بعد باید جسد معشوقه اش را در خاک بذاره و برای همیشه تنها بمونه . کابوس او فقط یک چیز هست ؛ جهان در حال گذر است ، همه می میرند ولی فقط او هست که باقی می ماند ! همه زندگی میکنند و می میرند ولی او محکوم شده به زندگی مادام العمر.

انسان در همان حال که ساختن را یاد می‌گرفت، خراب کردن را هم می‌آموخت. انگار که خدایی سرسخت همه کوشش خود را صرف آن می‌کرد میان زندگی و مرگ و میان رفاه و فقر توازنی بی‌مفهوم و تغییرناپذیر را حفظ کند.

واقعا بهش فکر میکنم هم ، وحشت تمام وجودمو میگیره. تنهایی مطلق خیلی اذیت کننده و ترسناک میتونه باشه . نکته ای که درباره این کتاب وجود داره و بنظرم خیلی ارزشمند هست این هست که نویسنده با زیرکی تمام در قالب داستان ، " میل به جاودانگی" را با "درک حقیقی جاودانگی" مقایسه میکنه. فضای نامیرایی و جاودانگی را اینقدر عالی و زنده ترسیم میکنه و شما را به پوچی میرسونه که خودتون کاملا گیج میشید.

این مردم خوشبختی را نمی‌خواهند؛ می‌خواهند زندگی کنند.
شارل گفت: -زندگی کردن یعنی چه؟- سری تکان داد و گفت: -این زندگی چیزی نیست. دیوانگی است که انسان بخواهد بر دنیایی که هیچ چیز نیست مسلط شود!
-لحظه‌هایی هست که آتشی در دلشان می‌گدازد؛ و همین را زندگی کردن می‌نامند.

این کتاب یکی از ارزشمندترین کتاب هایی هست که بنظرم هرکسی باید بخونتش. نویسنده اینقدر خوب شخصیت پردازی میکنه که شما به مرور متوجه بلوغ فکری و احساسی شخصیت اصلی کتاب می شوید. توصیفات کتاب اینقدر دقیق و با جزئیات هست که شما را همراه خودش میکنه تا بتونید بیشتر عمق فاجعه را درک کنید و ترس وجودتان را فرا می گیرد. بعد از اتمام کتاب یکدفعه به خودتان می آیدد و میفهمید که عمر جاودانه ، سرابی بیش نیست و آرزوی همین عمر کوتاه و محدودتان را می کنید ؛ چون اگر نامیرا باشید از درون و برون خالی میشوید و بیشتر از عمر کردن ، پوچی را احساس میکنید ، انگار روحی که مرده و صرفا جسم را به دنبال خودش میکشه . جاودانگی و نامیرایی بها داره و بهای آن ، از دست دادن معنای زندگی هست.

کاش من دو نفر بودم. یکی حرف می‌زد و یکی دیگر گوش می‌داد، یکی زندگی می‌کرد و آن یکی به تماشای او می‌نشست. چه خوب می‌توانستم خودم را دوست داشته باشم!

پس خوندن این کتاب بی نهایت ارزشمند را از دست ندید. نویسنده که نیازی به معرفی نداره اینقدر که شناخته شده هست و قلم بی پروا و بی نظیری داره.

برای تهیه کتاب می تونید به لینک زیر مراجعه کنید :

https://taaghche.com/book/22694/%D9%87%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%86%D8%AF