چالش کتابخوانی طاقچه : وحشی
نام کتاب : وحشی
نویسنده : شرل استرید نویسنده ، مقاله نویس و مجری مقیم آمریکا است.
ناشر : نشر ستاک
ژانر : سفرنامه
مترجم : میعاد بانکی
این کتاب با نام فرعی از گمشده تا پیدا شده در مسیر پاسفیک کرست به بیش از سی زبان زنده دنیا ترجمه شده است . این کتاب برای هفت هفته متوالی در صدر فهرست پرفروشترین نیویورک تایمز بوده است.در سال ۲۰۱۴ فیلمی بر اساس این کتاب به کارگردانی ژان مارک ولی، و بازی ریس ویترسپون ساخته شد.
کتاب داستان واقعی از دورهای از زندگی خود نویسنده است که با بحران بزرگی به نام مرگ و فقدان روبه رو میشود . از دست دادنی که تمام ابعاد زندگی را تا مرحله نابودی به پیش میبرد .
مرگ و از دست دادن برای انسان چیز عجیبی است که هر چقدر تلاش میکند تا از آن فرار کند یا آن را فراموش کند بیشتر احساس میشود و سنگینی باری که بر دوش میگذارد بیشتر و بیشتر می گردد . مغز تلاش برای فرار و فراموشی میکند ولی مگر قلب میتواند عشقی که تا آن زمان دریافت میکرده است را نادیده بگیرد . هرچقدر بیشتر دست و پا میزند بیشتر در این منجلاب افسردگی غرق میشود .....
اندکی تامل لازم است....
اندکی تنهایی باخود برای رسیدن به خود .....
اندکی نشستن برای حل کردن غمی که شاید ازبین نرود ولی میشود در انسان حل شود .....
شاید نشود برای همیشه این زخم پاک شود ولی میشود بهبود یابد .
شرل استرید برای حل کردن این غم و اندوه راه سفری را در پیش میگیرد تا آنچه در این سفر ِ اندوه از وجودش کنده شده و از دست داده است را قدری بازیابد .
در جای جای این سفر نویسنده به قدری صادقانه خود را به نمایش میگذارد که ما به عنوان خواننده با او همراه میشویم حتی خود را گاهی به جای او قرار میدهیم و درکش میکنیم .
رنج و اندوه در سفر افسردگی مانند مسیر جاده ایست که اگرچه سخت و دشوار طی میشود وشاید زمان هایی در آن با موانعی روبه رو شویم که گمان کنیم دیگر ادامه راه امکان پذیر نخواهد بود ولی باید باور داشته باشیم که این نیز بگذرد .......
تکه هایی از کتاب :
+ احساس کردم که به دو بخش تقسیم شدهام: زنی که پیش از مرگ مادرم بودم و زنی که حالا بودم. زندگی قدیمیام مانند یک کبودی بر سطح بدنم بود. خود واقعیام در زیر آن کبودی، تحت همهی چیزهایی که فکر میکردم از آنها مطلع هستم، میتپید.
+میتوانستم فروپاشی را درونم احساس کنم، مانند تکان خوردن یک گل قاصدک در باد. با هر حرکتم، یکی دیگر از گلبرگها پراکنده میشد. با خودم گفتم، خواهش میکنم، خواهش میکنم.
+به یاد آوردم که این دریاچه روزی کوه مازاما بوده است. این دریاچه روزی، کوهی بوده که ۱۲۰۰۰ پا ارتفاع داشته و سپس قلبش نابود شده. این دریاچه روزی خاکستر و گدازه و سنگ بوده. این دریاچه روزی یک کاسهی خالی بوده که صدها سال طول کشیده تا پر شود. ولی هرچقدر میکوشیدم، اثری از آن ها نمیدیدم. نه کوه و نه بیابان و نه کاسهی خالی را. آنها دیگر آنجا نبودند. آنجا فقط آرامش و سکوت آب وجود داشت: چیزی کخ کوه و بیابان و کاسهی خالی، پس از آغاز التیام به آن تبدیل شدند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: چرا تا به حال کسی اینها را به من نگفته بود؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: اشعار فاضل نظری
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره هولدن کالفیلد و تجربهی مشترک نوجوانی