چالش کتابخوانی طاقچه: پاستیلهای بنفش
شهریور: کتابی که هم کودکها و نوجوانها دوست دارند و هم بزرگترها
موضوع این ماه، کتاب کودک و نوجوانی بود که بزرگترا هم دوستش داشته باشن. بین کتابهای پیشنهادی طاقچه، پاستیلهای بنفش (نوشتهی کاترین اپلگیت) توجهم رو جلب کرد. فکر کردم حیفه کتابی دربارهی دوست خیالی نخونده باشم؛ مخصوصا اگه اون دوست خیالی یه گربه باشه :)
عنوان اصلی کتاب Crenshaw هست، اسمی که جکسون روی دوست خیالیش گذاشته: گربهی بزرگ و عجیب و غریبی که اسکیتسواری میکنه، توی وان حموم با کف برای خودش ریش میگذاره و مثل خود جکسون پاستیل بنفش دوست داره!
پدر جکسون مبتلا به اماسه و خانواده از نظر مالی در وضع خوبی نیستن. زمانی که جکسون کلاس اول رو تموم کرده بود، اونا مجبور شدن چند ماهی رو تو یک مینیون زندگی کنن تا دوباره بتونن خونهای رو اجاره کنن. تو همون زمان سخت جکسون برای اولین بار کرنشا رو دیده. حالا بعد از سه سال، دوباره خونواده به مشکل مالی میخورن، مجبور میشن برخی وسایلشون رو بفروشن و حتی ممکنه دوباره خونهشون رو از دست بدن. اینجاست که جکسون بعد از مدتها دوباره کرنشا رو میبینه.
در آن دوران که توی خیابانها زندگی میکردیم، من و کِرِنشا زیاد نمیتوانستیم با هم اختلاط کنیم، چون همیشه کسی که حرفمان را قطع کند، اما عیبی نداشت. میدانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود.
بعضی وقتها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری.
[از متن کتاب]
اما جکسون که دلش میخواد دانشمند و جانورشناس بشه، بچهایه که به واقعیتها اهمیت میده و سعی میکنه برای اتفاقای اطرافش توضیح منطقی پیدا کنه. برای همین با یه دوست خیالی راحت کنار نمیاد، مخصوصا حالا که بزرگتر شده.
از طرف دیگه، جکسون با اینکه خودش هم از شرایط ناراحت و تحت فشاره سعی میکنه به خواهر کوچکترش، رابین، اطمینان بده که مشکلی پیش نمیاد. سعی میکنه قوی باشه و خودش رو جلوی والدینش ناراحت نشون نده. در عین حال، گاهی از خوشبینی و شوخطبعی پدر و مادرش کلافه میشه و دلش میخواد اونا واقعیتها رو ازش پنهان نکنن.
خلاصه که جکسون دنبال حقایقه. توی کتاب لغت «حقیقت» زیاد به کار برده میشه که فکر کنم معادل fact بوده. مثلا جکسون خیلی اوقات فکتهایی رو که دربارهی حیوانات خونده تعریف میکنه. یه جا هم فکر کنم باز با لغت فکت بازی شده وقتی که حین صحبت با والدینش، از یه بحث جدی دربارهی حقایق زندگی به این سمت میرن که: «یه حقیقت دیگه، من گشنمه»! ... اینجای پست، دوست دارم یه فکت هم من دربارهی ترجمهی کتاب بگم؛ اونم اینکه خرگوشی که خونوادهی جکسون دارن در متن اصلی یه سگ بوده! :)) (باز خوب شد دوست خیالیش سگ نبود وگرنه طرح روی جلد کتاب کلا باید عوض میشد!)
اما جکسون کمکم میفهمه لازم نیست برای همه چیز توضیحی پیدا کنه. و چرا تا وقتی جادویی وجود داره ازش لذت نبره؟ جایی از کتاب که با دوستش، ماریسول، در مورد کرنشا حرف میزنه، ماریسول مثال میزنه که نمیخواد حقهی یه شعبدهباز لو بره و دوست داره باور کنه کارِ اون یه جادوئه! و در نهایت میگه: «یه حقیقت جالب جکسون؛ تو نمیتونی امواج صوتی رو ببینی، ولی میتونی از موسیقی لذت ببری.» که ما رو یاد این مکالمه در اوایل کتاب میندازه:
در نهایت شاید همین قدرت تخیله که به جکسون کمک میکنه شرایط رو کمی راحتتر تحمل کنه. کرنشا به جکسون میگه آدمها دوستهای خیالی رو میسازن و اونا تو دنیایی شبیه به اتاق معلمها منتظر میمونن تا هر وقت صاحبشون بهشون احتیاج داشت برن پیششون! کرنشا جایی شبیه وجدان جکسون عمل میکنه و جایی همصحبت و پناهشه. اما بیش از اینها، کرنشا به جکسون کمک میکنه که به خودش حقیقت رو بگه؛ دربارهی احساساتش نسبت به شرایطی که توش هست.
توی مقالهای که خوانده بودم، نوشته شده بود دوستهای خیالی معمولاً در زمان استرس ظاهر میشوند و با بالاتر رفتن سن، معمولاً بچهها دنیای خیالی خود را فراموش میکنند. اما کِرِنشا چیز دیگری به من گفت. او گفت: «دوستای خیالی هیچوقت ترکِت نمیکنن. فقط آماده و منتظر میمونن تا وقتی که به اونا نیاز داشته باشی.»
[از متن کتاب]
پاستیلهای بنفش پایان امیدوارکنندهای داره. به عنوان یه بزرگسال از خوندنش لذت بردم؛ از امیدواری همراه با واقعبینی و تخیلی که تو کتاب جریان داشت، از شکلی که جکسون احساساتش رو بیان میکرد یا دربارهی دلیل ناراحتیش با خودش فکر میکرد، از رابطهی جکسون با والدین و خواهر کوچکترش، و البته از اینکه من هم میتونستم کرنشا، گربهی خیالی جکسون رو ببینم!
نشر پرتقال این کتاب رو با ترجمهی آناهیتا حضرتی به فارسی ترجمه کرده و من از طاقچه بینهایت خوندمش. اگر دوست داشتید میتونید از لینک زیر از طاقچه دریافتش کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: بر جادههای آبی سرخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: پیرمرد و دریا
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: انسان در جستجوی معنا