چالش کتابخوانی طاقچه: پسران دوزخ فرزندان قابیل

برای چالش کتابخوانی طاقچه در ماه مرداد، کتاب پسران دوزخ و فرزندان قابیل را انتخاب کردم که می تواند تنها در یک روز خوانده شود.


با نگاه اول به اسم کتاب، احتمال می دادم، کلیت داستان در ژانر ترس بگذرد، اما الان که خواندن کتاب تمام شده، آن ترسی که در اغلب کتاب های این ژانر وجود دارد، را حس نکردم، نوع ترسم بسیار متفاوت بود.
خودم را جای ام جمیل می گذاشتم، می ترسیدم از تفکراتش و از هم فکرهایش و خیالاتی که ممکن بود عملی شوند و خون هایی که ریخته شوند. از طرف دیگر نگران سرنوشت او بودم و خالد یا حمیرای دوم شدنش.
خودم را جای فاطمه می گذاشتم که اگر جای او بودم تا کجا و چقدر می توانستم از اعتقاداتم دفاع کنم؟چقدر خودم را آماده کرده ام تا به سوالات نه چندان عمیق و بلکه بیشتر تاریخی محتمل، پاسخ مستدل و متناسب با مخاطب بدهم؟ تا کجا حاضرم پای اعتقاداتم بایستم و ازشان دفاع کنم؟ تا کجا حاضرم هزینه کنم؟ اصلا اعتقاداتم را جوری انتخاب کرده ام که قابلیت دفاع تا پای جان را داشته باشند؟ اما پاسخ هایم اصلا جالب و دلچسب نیستند و این یعنی هنوز خیلی عقبم...و خیلی نا آماده...و باید بجنبم..
خودم را جای عمه حمیرا می گذاشتم، و می ترسیدم که نکند همه عمر را اشتباه رفته باشم؟ نکند فکر نکرده چیزی را قبول کرده باشم؟ نکند انبوهی از کتاب ها را بدون لحظه ای تفکر خوانده باشم و دست آخر نتوانم از آنچه اندوخته ام دفاع کنم؟ و اگر اینچنین شد آیا شجاعت و شهامت بازگشت و قبول اشتباه را خواهم داشت؟ فرصتش را چطور؟ یا در باطل خواهم ماند و چشمم را به روی حق و حقیقت خواهم بست تا چهره ام خراب نشود و همچنان مقبول بماند؟
به خالد شدن اما اصلا فکر نکردم، یعنی ترسیدم فکر کنم، ترسیدم خودم را جایش بگذارم و اینقدر قسی القلب شوم، اینقدر دهشتناک...
پایان باز کتاب را دوست داشتم. اینکه مستقیم گفته نشد چه بلایی سر هر کس آمد و روزنه های امید برایمان باقی ماند که شاید کسی سر می رسید و فاطمه را به پسرش باز می گرداند. این نفر شاید صفیه بود که ناگهان متحول شده یا ام جمیل که قدرتی ما فوق بشر یافته یا حتی آشنایی غریبه یا حتی تیر غیب الهی.
معلوم نشد که خالد کجا بوده و در آخر سر از کجا در خواهد آورد. ای کاش که هر چه زودتر به درک راهی می شد و زمین از وجودش پاک. اما نه، شاید باید او هن به فرصتی برای تامل و تفکر در شنیده هایش نیاز داشت و نباید اینقدر راحت قضاوتش کنم.
ام جمیل چه می شد. می خواند و می خواند و می خواند و از باغ هابیل و قبیله و گذشته اش می گریخت یا نه همه دالان را آتش می زد و در جهل مرکبش می ماند، اما مقبولیتش را حفظ می کرد. شاید هم فاطمه دیگری می شد و دست خیلی ها را می گرفت.
از شخص نویسنده بابت اوردن منابع واقعا ممنونم، این نکته ای است که متاسفانه در اغلب کتاب های این سبک مورد بی مهری قرار می گیرد و خواننده را با کلی سوال باقی می گذارد که این‌ حرف ها از کجا آمده اند و مگر چنین تفکراتی هم در منابع اهل تسنن می تواند وجود داشته باشد و مگر عقل سلیم چنین چیزهایی را در مورد یک پیامبر می‌پذیرد. و البته که از میزان و حجم اطلاعات نویسنده واقعا لذت می بردم و در خیلی جاها حسرت می خوردم که چرا من این ها را زودتر نمی دانستم و چرا کسی قبلا این سوال ها را در ذهنم ایجاد نکرده بود تا برایش دنبال جوابی باشم و چرا کسی زودتر دست به قلم نشده تا برایمان بیشتر و بیشتر از حقایق بگوید.
این کتاب را به نوجوانان پیشنهاد می کنم، نه آنقدر میزان خشونتش بالاست که شب دچار کابوس شوند و نه مطالب +۱۸ای دارد. از طرفی به نظرم خواهد توانست اطلاعات تاریخی خوبی را در اختیارشان بگذارد و ذهنشان را برای دفاع از اعتقاداتشان کمی فعال کند. حتی شاید برایشان زمینه ساز سوالات دیگر باشد و به دنبال آن به جستجوی پاسخ های دیگر و کامل تری بپردازند.


https://taaghche.com/book/78790/%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B2%D8%AE%D8%9B-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%84