کتابخوان حرفهای و نویسنده مبتدی
چالش کتابخوانی طاقچه: چراغ سبزها
اکثر افراد متیو دیوید مککانِهِی را با فیلم بینظیر Interstellar میشناسند اما در این یادداشت قرار است ضمن پرداخت این فیلم سری به کتاب چراغ سبزها بزنیم.
کتاب چراغ سبزها یک خودزندگینامه از متیو مک کانهی یا به قول خودش یک نامه عاشقانه به زندگی است. من با خواندن کتاب چراغ سبزها تصمیم گرفتم برای خودم چراغ سبز روشن کنم یا حداقل مسیر روشن شدن چراغ سبزها را دنبال کنم. بنظر متیو مککانهی چراغ سبز یعنی در جهانی که مدام نه میشنویم، بله دریافت کنیم و من در این روزهای زندگیام نیازمند شنیدن بله هستم پس با داستان زندگی متیو همراه شدم تا بتوانم یک خبر خوب بشنوم.
برای دریافت چراغ سبز یا حتی تبدیل چراغ زرد به سبز و مقاومت در برابر چراغ قرمز لازم است اول ساختار خود را بشکنیم. یعنی برای آنکه بتوانیم نشان دهیم چیزهایی برای گفتن داریم اول باید ببینیم چه چیزهایی برای گفتن داریم. به همین خاطر من تصمیم گرفتهام خودم را بازسازی کنم. یعنی خودم را خراب کنم تا دوباره از نو بسازم. در اصل پافشاری کردن در راه منجر به این میشود که چراغها دانه به دانه سبز شوند چون ما با حفظ اصالت برای به وقوع پیوستن خواستهمان قدم در راه رسیدن گذاشتیم.
چالشهایی که با آن مواجه میشویم و تمایلمان به ساختن و رسیدن تنها در گرو خوب دیدن و شنیدن و حضور با تمام حواس در لحظه است و این حال در گرو رسیدن به نشانهها است. در اصل تمام زندگی پیدا کردن نشانهها است. درست مثل فیلم Interstellar که در آن همه چیز از گرد و غبارهایی شروع میشوند که میخواهند چیزی بگویند و آن درک باعث میشود تا وارد راه دیگری شوند و بفهمند خراب کردن هم مستلزم چگونگی است.
بنظر متیو دنیا یک زمین بازی است که قواعد خودش را دارد و البته در کنارش میزان قابلتوجهی از خوششانسی نیاز است تا با خوب بازی کردنما، تیممان برنده شود. البته برای روزهایی که برنده نمیشویم نیاز به شوخطبعی داریم تا بتوانیم با حس بدِ خوب نبودن مبارزه کنیم. اگر بتوانیم چنین نگاه در گردشی نسبت به زندگی داشته باشیم آنوقت باختن و خرابی یا بردن و ساختن را با ارزشمان یکی نخواهیم کرد چون وجود ما مستقل از دستاوردهایمان حیات دارد.
به قول متیو اگر مدارک زیادی وجود دارد از اینکه آدمها دست به یکی کردهاند تا ما را بدبخت کنند، به همان اندازه هم مدرک وجود دارد از اینکه آنان خواستهاند ما را خوشحال کنند. و این یعنی داشتن نگاه نسبی به موقعیتهای گریزناپذیر! نگاه نسبی به زندگی است که یادآوری میکند بالا رفتن از درخت، زخم روی زانو را به همراه دارد ولی میتوان لذت خوردن میوه روی شاخه درخت و تماشای آسمان را تجربه کرد و لذت برد.
کتاب چراغ سبزها هشت بخش دارد که متیو از زندگیاش در این هشت بخش میگوید. او از چگونگی انتخاب اسمش شروع میکند. به شکلگیری هویتش و تبدیل چراغ زرد به سبز اشاره میکند و به پدر شدن و ازدواج کردن میرسد و از زیستن خود لذت میبرد
داستان زندگی متیو مککانهی بهترین گواه این ادعا است که زندگی هدف نیست و تمامش یک مسیر هست و متیو امیدوار است هر کسی بداند چطور و چه موقع میتواند برای مقابله با چالشهای زندگی از یک حالت لذت ببرد. این حالت همان روشن ماندن همیشگی چراغ سبز است پس آنچه را انجام میدهید ادامه میدهید چون هدیه تابآوری رسیدن به شکوفایی خود است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:حرمسرای قذافی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: بهار برایم کاموا بیاور
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب خودشناسی