چالش کتابخوانی طاقچه: چگونه درباره کتاب هایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟

یکی از ترس های هر فرد آشنا با حوزه ی کتاب و کتابخوانی این است که نظری بدهد که در همان لحظه توسط فرد دیگری از آن جمع نقض شود و برای هر چه کمتر شدن احتمال این اتفاق همواره در پی خواندن و تحلیل و تفکر از کتاب های مختلف هستند ولی آیا واقعا لازم است هر کتابی را کامل و جامع خواند ؟ یا حتی می‌شود گفت آیا لازم است هر کتابی را خواند تا به جوابی که میخواهی برسی یا باز هم حتی می‌شود گفت آیا برای صحبت راجع به کتابی باید آن را تمام و کمال خواند ؟
اکثر این سوالات را میشود از طریق این کتاب جواب داد‌
کتابی نه چندان سنگین ، با ترجمه ای عالی و نویسنده ای که دست بر حوزه ای گذاشته که متخصص آن است . موضوع ، به قدری جدی و ناب است که حتی تابحال شاید در جایی راجع به آن صحبت هم نشده است. تو گویی که راجع به یک پدیده ی تابوی جهانی کتاب می‌خوانی و در آن نه تنها آن تابو سرزنش نمی‌شود بلکه مورد حمد و ستایش قرار می‌گیرد و نویسنده با خیالی آسوده و بسیار محکم در مدح پدیده سخن می‌گوید و دلیل این ادعای خود را این می‌داند که اولا بسیاری از خواندن های ما بر اثر فراموش کردن به مرور زمان یا با صرف تورق تبدیل به نخواندن می‌شوند و ثانیا خواندن کتاب خود موجب پیش داوری (!) کتاب می‌شود و مارا از تحلیل درست وقضاوت صحیح کتاب عاجز می‌کند. جوری که من برداشت کردم مقصود کتاب این بود که وقتی کتاب را می‌خوانی نویسنده آرام آرام متقاعدت می‌کند و تو در پایان کتاب هیپنوتیزم حرف های نویسنده شده و از دید او خودش را ستایش میکنی یا اینکه برداشت اشتباه خود را بر متن سوار میکنی و راهی به خیال خود صحیح برای اثبات آن میجویی .
کتاب در برخی جاها حرف های عجیبی می‌زند که جز قصد جذب خواننده و جلب توجه چیز دیگری از این کار نمی‌توان برداشت کرد ولی با اینهمه خط به خط سخنانش جای بررسی و تحلیل و بحث دارد در طرف مقابل هم در بسیاری از جاها می‌تواند تکرار بدیهیات مشاهده شود و کسل کنندگی در پی داشته باشد ولی با همه اینها قطعا ارزش مطالعه و بررسی دارد.
کتاب پرگویی و اغراق دارد و شاید بعضی جاها اذیت کننده باشد ولی می‌توان این ویژگی را با این نظر به خود قبولاند که این کار به قصد ایجاد تفاوت در دید یا تغییر زاویه دید چندین ساله ما باشد.

فارغ از موضوع جدید و جالب کتاب ( نگفتم درست و به حق ) ، کار مترجم برای شخص خودم بسیار قابل احترام بود . ترجمه روان و جملات به دور از اشتباه و غیر قابل فهم و بدون توضیح اضافی و اشتباه و بهتر از همه ی اینها جمله ی فوق العاده ای که مترجم در مقدمه کتاب آورده بود نظرم را جلب کرد : هر مولفی درست پس از نگارش کتاب خود می‌میرد تا هر کتابخوانی فراخور احوالات شخصی خود برداشتی از اثر او داشته باشد و با آن برداشت، نیمه جان دوباره ای به اثر و مولف آن ببخشد . این برداشت ها که به هیچ روی مصون از باور ها ، هیجانات و قوت و ضعف های فردی نیستند ، بازنمایی های متعدد و متکثری از متن موجود می‌سازند که در کنار یکدیگر شبح آن کتاب را در جامعه خلق می‌کنند.


https://taaghche.com/book/13330