چالش کتابخوانی طاقچه: کافکا در ساحل

این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه نوشته‌ام.


"کافکا در ساحل" روایت موازی دو شخصیت اصلی است که از همان ابتدایی‌ترین صفحات کتاب، دستتان را می‌گیرند تا همراهشان شوید و با کشف سرنخ‌هایی که نویسنده در پس وا‌ژه‌ها پنهان کرده از راز کتاب پرده بردارید. 


اولی پسر نوجوانی است که به قصد یافتن مادر و خواهر بزرگترش، از شهر و خانه‌اش می‌گزیرد. نامش را نمی‌دانیم، اما او خودش را کافکا می‌نامد، به افتخار نویسنده‌ی اهل چک، فرانتس کافکا. قصه‌ی او وقتی عجیب می‌شود که روزی در یک معبد بیدار شده و خود را غرق در خون می‌یابد…

و دومی، پیرمرد عجیب اما ساده‌ای است به اسم ناکاتا. در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم، زمانی که هنوز یک کودک بوده است، همراه بقیه‌ی دانش‌آموزانی که به اردوی جمع‌آوری قارچ رفته بودند، بیهوش می‌شود، گرچه علت حادثه مشخص نیست. 
اما زمانی که بچه‌های دیگر طی مدت کوتاهی یکی یکی بیدار می‌شوند، ناکاتا به‌هوش نمی‌آید. وقتی سرانجام از این بی‌هوشی طولانی بیرون می‌آید، هوش بالا و مهارت یادگیری‌اش را از دست داده است‌. با اینکه ناکاتا بی‌سواد با‌قی می‌ماند، توانایی عجیب تازه‌ای که به دست آورده در پیری منبع در‌آمد او می‌شود: توان برقراری ارتباط با گربه‌ها او را به یک جستجوگر گربه‌های گم شده تبدیل کرده است. اما ناکاتا هم سرانجام مجبور به ترک خانه می‌شود. جستجوی او برای یافتن یکی از گربه‌ها، مسیر تازه‌ای برای او رقم می‌زند…


قصه‌ی کافکا و ناکاتا، به موازات هم پیش می‌رود. گرچه هیچ یک، دیگری را نمی‌شناسد اما ربطی میان دو قصه وجود دارد که کم‌کم نمایان می‌شود. با این حال "کافکا در ساحل" کتابِ یک بار خواندن نیست. 
خود موراکامی در یک مصاحبه منتشر شده در وب‌سایت انگلیسی کتاب، می‌گوید: «راز فهم رمان در چندباره خواندن آن نهفته است. کتاب شامل چندین معما می‌شود اما راه‌حلی تدارک دیده نشده؛ در عوض چندی از معماها ترکیب شده‌اند و از طریق تعامل با احتمال‌ها شکل می‌گیرند. پاسخ‌ها برای هر خواننده متفاوت خواهد بود. راه دیگر در نظر گرفتن عملکرد معماها به‌عنوان بخشی از پاسخ است. توضیحش مشکل است اما بالأخره این همان رمانی است که شروع به نوشتنش کردم.»


به دید من، هاروکی موراکامی، نویسنده‌ی ژاپنی خلاقی‌ست که از قضاوت شدن ابایی ندارد. 
او متفاوت است. عقاید متفاوتی دارد. و متفاوت می‌اندیشد. در این راستا از خلق شخصیت‌های متفاوت نیز نمی‌ترسد. شخصیت‌هایی چون ناکاتای عجیب و غریب که نه یک بیگانه‌ی فضایی‌است و نه یک جادوگر، بلکه فقط انسانی‌ است که رویداد کودکی‌اش او را به این حال انداخته، یا کافکای نوجوانی که از نفرین پدرش وحشت دارد. همین او را وادار به فرار کرده اما دوباره در آن گرفتار می‌شود. یا حتی کتابدار دگرباشی که در کتابخانه‌ی یادبود کامورا هم‌صحبت و مرشد کافکا می‌شود تا به سؤالات او با نگاهی فلسفی پاسخ بدهد. گویا موراکامی بیشتر عقایدش را در گفتگوی همین دو شخصیت آشکار می‌کند. 


در بخشی از کتاب آمده است: 
"وقتی توفان تمام شد، یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی توفان واقعا تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از توفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی که قدم به درون توفان گذاشت." 


و توفانِ درون کتاب دقیقا همین کار را با شخصیت‌هایش می‌کند. تغییر شخصیت‌ها در پایان کتاب، کاملا واضح و غیرقابل انکار است. و اگر خواننده کتاب را با دقت خوانده باشد، او نیز در انتها همان کسی نیست که کتاب را در دست گرفته و شروع به خواندن کرده بود. جذابیت قلم موراکامی در همین است که خواننده هم چنین تغییر ِ پس از توفانی را در خود احساس خواهد کرد‌.

در نهایت "کافکا در ساحل" شبیه زندگی است. همانطور که یک ساعت دیگر را نمی‌شود پیشبینی کرد، "کافکا در ساحل" هم در تمام کتاب به طرز هیجان‌انگیزی پیشبینی‌ناپذیر است. نه می‌توان پایان آن را حدس زد، و نه حتی دو صفحه‌ی بعد را. و همین برای پایین نگذاشتن کتاب تا انتها کافیست. 




https://taaghche.com/book/4571