چالش کتابخوانی طاقچه : کتاب بازها
مطالعه کتابی درباره ی کتاب ها برای من خیلی جذابه…
کتاب بازها یک مجموعه سه جلدیه که درباره کتاب ها ، معما ها و ماجراهایی جذاب با حضور کتاب ها ست ?
جلد اول مجموعه رو آروم آروم خوندم.
و جلد دوم رو خیلی یهویی
و بعد هم جلد سوم
یه مجموعه خیلی جذاب و تمیزه (حداقل تا اینجا)
و اما داستان جلد اول این مجموعه :
موضوع کتاب یه بازی اینترنتیه که طبق اون افراد میتونن یه کتاب رو هر جایی از شهر که دوست دارن قایم کنند و سرنخ کتاب رو در سایت قرار بدن تا افراد دیگه با اون سرنخ دنبال کتاب بگردن و پیداش کنند.
با این کار میتونن امتیاز بگیرن ، به سطوح بالاتر ارتقا پیدا کنند و…
در نهایت هم از یه سری مزایای واقعی مثل بن تخفیف کتب و... برخوردار بشن.
(جذاب ترین نکته کتاب اینه که این بازی واقعا در آمریکا وجود داره)
حالا شخصیت اول کتاب درگیر پیدا کردن یه سرنخ میشه که انگار خیلی بیشتر از یه کتاب و بازی ساده است.
یه کتاب لطیف و درعین حال هیجان انگیز
پر از معما و سرگرمی
و خیال انگیز تر اینکه میتونید باهاش در دنیای کتاب ها قدم بزنید و لذت ببرید.
? ? ? خطر اسپویل یا لو رفتن داستان ? ? ?
امیلی به خاطر زندگی عجیب و غریبش مجبور به مهاجرت هرساله از شهری به شهر دیگه است.
امیلی از این کار متنفره اما مهاجرت این دفعه به شهر سانفرانسیسکو است یعنی مقر اصلی کتاب باز ها و خالق این بازی جذاب
از قضا گریسون گریسولد قراره یک بازی و جستجوی هیجان انگیز جدید رو اعلام کنه و امیلی بی صبرانه منتظر شروع این جستجوی جديده…
اما روز مراسم آقای گریستن گریسولد حاضر نمیشه و هیچ کس از او خبر نداره…
امیلی فکر میکنه این هم بخشی از بازی جدیده اما …
کمی بعد میفهمه آقای گریسولد در بیمارستان بستری شده و اصلا شرایط مناسبی نداره…
حالا همه ی اعضای کتاب باز ها منتظر بازی جدید آقای گریسولد هستند اما تنها کسی که از بازی خبر دارد یعنی آقای گریسولد ، هوشیاری لازم برای مطرح کردنش را ندارد …
در همین حین امیلی یک جای عجیب یک کتاب پنهان شده پیدا میکند و هرچه عمیق تر کتاب را میبیند متوجه ایرادات و اشتباهات عجیبی میشود.
اشتباهاتی که وجودشان در یک کتاب عجیب و حتی بعید است .
امیلی حس میکند این کتاب سعی دارد چیزی را برایش روشن کند اما هیچ کس حرفش را باور نمیکند…
در همین حین امیلی میفهمد کسانی دنبال به دست آوردن کتاب او هستند …
کتابی که مطمئن نیست دقیقا متعلق به چه کسی است.
"امیلی پرسید: «چهجوریه که تو کتاببازها رو بازی نمیکنی ولی گریسون گریسولد رو میشناسی؟»
«همه گریسون گریسولد رو میشناسن. من حتی بهار پارسال توی کارناوال کتابی که برگزار میکرد دیدمش.»
امیلی با هیجان پرسید: «از نزدیک دیدیش؟ چهشکلیه؟ کارناوالش چهشکلیه؟»
از پنج سال پیش که برای اولین بار دربارهٔ کارناوال کتاب معروف آقای گریسولد در سانفرانسیسکو شنیده بود تا الان، همیشه آرزویش بود در آن شرکت کند. خوشبختانه قرار بود خانوادهاش تا بهار آینده در سانفرانسیسکو بمانند.
جیمز در جواب سؤالهای امیلی گفت: «با کتوشلوار راهراه آبی و قرمز پُررنگ و کلاه انگلیسی و عصا که با بقیهٔ لباسش هماهنگ بود توی سالن میچرخید. اون بهم بلیتهای بازی داد. هر بچهای هم که به کارناوالش بره یه کیسه پر از کتابهای رایگان هدیه میگیره.»"
خبر خوب تر اینکه این کتاب فوق العاده رو میتونید از اینجا و از طریق طاقچه بینهایت مطالعه کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
با شناخت این تلهها، زندگی خود را دوباره بیافرینید
مطلبی دیگر از این انتشارات
امید خطرناک است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
انجیر معابد نوشته احمد محمود