یه تازه نویسنده عاشق خوندن ?
چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب باغ آلبالو
سلام به همه کتابخوان ها و کتاب دوست های عزیز.
من برای چهارمین مرحله چالش کتابخوانی طاقچه دسته پیر طریقت، کتاب باغ آلبالو از آنتون چخوف را انتخاب کردم که در واقع یک نمایشنامه از نویسنده است. به اعتقاد خود نویسنده، این نمایشنامه یک اثر کمدی است. داستان حول یک زن به نام رانوسکایا لیوبو آندری یونا می چرخد و شامل دیالوگ های جذاب بین شخصیت های مختلف می باشد. فضای ترسیمی نویسنده و توصیفات فراوان و جذاب، این نمایشنامه را به یک اثر دلچسب و بی بدیل تبدیل کرده است. این نمایشنامه آخرین اثر چخوف است و حاصل سال ها تجربه چخوف در نوشتن می باشد. آندری یونا و فرزند هفده ساله اش ابتدا به دلیل دور شدن از خاطرات تلخ قبلیشان پاریس را برای زندگی انتخاب می کنند اما به دلیل اصرار های دخترش به باغ آلبالو بر می گردند. باغ آلبالو، محل زندگی جوانی و کودکی لیوبو آندری یونا و برادرش، گائف لئونید آندری یویچ است و سرشار از خاطرات تلخ و شیرین گذشته است ولی به دلیل ورشکستگی و مشکلات مالی، مجبور به فروش باغ آلبالو شده اند. در دوسوم پایانی کتاب، می توان نا امیدی و یأس را در شخصیت های داستان حس کرد. این کتاب را به کسانی که علاقمند به نمایشنامه خوانی هستند و مخصوصا تا حدی با ادبیات روس آشنایی دارند، معرفی می کنم.ضمنا من این کتاب را با ترجمه خانم سیمین دانشور خواندم ولی در طاقچه، کتاب با ترجمه آقای پرویز شهدی است که ایشان هم از مترجم های بنام هستند و هر دو ترجمه، روان و فاخر هستند.
در انتها، جملاتی از کتاب را که بیشتر نظرم را جلب کرد، می نویسم :
_من واقعا دوستش دارم. درست مثل یک سنگ آسیاب که دور گردنم حلقه شده. با این سنگ تا ته غرق میشوم. اما این سنگ را دوست دارم و بی آن نمیتوانم زندگی کنم.
_غذای مردم بد است. توی اتاقهای خفه و بی هوا میخوابند. در کثافت میلولند. همه جا پر از ساس است. گند و عفونت و رطوبت همه جا را پر کرده است. اخلاق همه از دست رفته است. و به طور آشکار همه مردمی که حرفهای قشنگ قشنگ میزنند و به حرف چسبیدهاند قصدشان اغفال و بستن چشم ما و دیگران است. کجاست موسساتی که این همه از آنها حرف میزنند؟ یک بنگاه نگاهداری اطفال به من نشان بدهید. کتابخانههای شما کجاست؟ کتابخانهها و بنگاههای نگاهداری اطفال فقط در رمانها و افسانههای ما هست. اما وجود واقعی آنها قصه سیمرغ و کیمیاست. ولی آنچه در اجتماع ما واقعا وجود دارد، گند و کثافت، ابتذال و وحشیگری است. من از این قیافههای جدی وحشت دارم. این قیافهها چنگی به دل من نمیزند. از حرفهای گنده گنده واهمه دارم. بهتر است اصلا حرف نزنیم.
با آرزوی موفقیت برای همه شما عزیزان ???
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:حرمسرای قذافی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: دوئل
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: کشف توانمندی ها