چالش کتابخوانی طاقچه :کتاب بانو گوزن

سلام سلام سلام. خب باید بگم الآن در آخرین روز اسفند یه جورایی هم خوشحالم، هم ناراحت. خوشحال از این که یک سال به واسطه چالش جذاب طاقچه، انگیزه کتابخوانی داشتم مخصوصا با تنوعی که در موضوع چالش هر ماه وجود داشت. ناراحت از این بابت که رسیدم به تهش اما خب این ناراحتی دوام چندانی نمیاره؛ چون مطمئنم طاقچه برای سال جدید هم با چالش جدیدش حتما شگفت زدمون خواهد کرد. خب حالا بریم سراغ کتاب بانو گوزن که سومین رمان نوشته خانم مریم حسینیانه. خانم مریم حسینیان که فردا هم تولدشونه، زاده شهر مشهد هستند که همسر ایشون هم آقای مهدی یزدانی خرم از نویسنده های معروف ایرانیست. رمان روایتگر داستان زنی به نام طاطا است که به دنبال رؤیاهایش و فروشندگی زیورآلات و وسایل زینتی است. در خلال داستان و درست جایی که طاطا در حال دنباله روی رؤیاهایش است و سخت کار می کند، متوجه می شود که باردار است و همین موضوع شوک بزرگی به نقش اول داستان وارد می کند. داستان از جایی هیجان انگیز تر می شود که دکتر به طاطا توصیه می کند برای سالم ماندن بچه، استراحت مطلق پیشه کند و از کار کردن پرهیز کند. در سراسر این داستان به طور ضمنی یا مستقیم گذشته طاطا هم منعکس می شود؛ گذشته ای سراسر فقر و کمبود و حالی که با جاه طلبی طاطا همراه شده و در همین راستا، در مغازه شوهرش شمع و عود می فروشد و در آرزوی تشکیل یک کارگاه سفالی است که در همین حوالی داستان، متوجه بارداری اش می شود. اما شاید سؤال شود که چرا اسم کتاب بانو گوزن است؟! گوزن در این داستان در واقع همدم تنهایی و به گونه ای غمخوار طاطاست. گوزنی نامرئی که در خیال طاطا ذره ذره با او رشد می کند و کمی دردش را تسکین می دهد. در این داستان، طاطا نماد تمام کسانیست که با یک نقاب جعلی سعی در پنهان کردن هویت واقعی خود را دارند. گذشته ای که یادآوری آن، طاطا را عذاب می دهد و حالی که با رؤیاپردازی طاطا گره خورده و بارداری ناخواسته که رنج بی شماری را به او وارد می کند. رمان با وجود آن که روایتگر داستان زندگی یک زن است، اما هر انسان رنج کشیده ای سوای جنسیت می تواند با آن هم ذات پنداری کند و با تصویرپردازی و قصه گویی نویسنده این امر کاملا قابل تحقیق است. خواندن کتاب بانو گوزن را به همه علاقمندان رمان توصیه می کنم. رمانی نه چندان بلند و نه چندان کوتاه یا کشش و روانی خوب که کاملا با آن همراه می شوید. در پایان قسمت هایی از کتاب را در این متن می آوردم :

_ صدای بابا نمی آید. گوزن انگار دارد چیزی را فشار می دهد به دیوار. جست می زند و سرش را بالا می گیرد. پیکر خون آلود بابا به شاخ های گوزن گیر کرده است. گوزن بلند می شود و هیکل لاغر و خون آلود بابا را دور سرش می چرخاند و پرت می کند به تنها اتاقمان که من در آن پناه گرفته ام. خودم را سریع کنار می کشم. جنازه بابا محکم به در برخورد می کند و پرت می شود وسط اتاق. سایه گوزن را جلو در بینم که در اتاق نگاهم می کند.


https://www.google.com/amp/s/amp.taaghche.com/book/111313/%25D8%25A8%25D8%25A7%25D9%2586%25D9%2588-%25DA%25AF%25D9%2588%25D8%25B2%25D9%2586%3futm_source=ref_book_111313&utm_medium=post416&utm_campaign=blog%D8%A2%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%88%D8%A8%DB%8C%DA%A9%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%AF%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D8%AF%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%A7Paste%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF