چالش کتابخوانی طاقچه: کتاب دزد

کتاب دزد روایت دختری رو بازگو می‌کنه که در روزهای پرالتهاب جنگ جهانی دوم در آلمان، به کتاب پناه میبره. سختی های زندگی دختر با کتاب خوندن می‌گذره، کابوس‌ها با کتاب خوندن تموم میشن، با آدما از طریق کتاب آشنا میشه و حتی همین کتاب‌ها باعث میشن تا اطرافیانش هم با کمک او از سختی‌ها عبور کنند...این کتاب پر از تاثیر کتاب خونی و ادبیات بر زندگیه که خیلی زیبا با شخصیت پردازی قوی نوشته شده و پر از احساساته؛ بطوری که قطعا آخر کتاب اشک تو چشمای خواننده حلقه میزنه.

کتاب دزد
کتاب دزد

اولین نکته قابل توجه این کتاب، راوی داستانه؛ که مرگه...مرگ به خوبی داستان رو روایت می‌کنه و حتی یه وقتایی یه جورایی ادامه قصه رو هم جلوجلو لو میده و اسپویل می‌کنه. روایت مردن آدما از زبان مرگ، اینکه دست روحشون رو میگیره و میبره، اینکه بعضیا چقدر سبکبالند و بعضیا چقدر سنگین، اینکه چطور از بعضی از آدما می‌گذره و چطور تو یک روز در بحبوحه جنگ چندصد نفرو با خودش میبره و...کاملا به زیبایی بیان شدن و روند سنگین داستان رو قابل تحمل می‌کنند.

دومین نکته شخصیت اصلی داستان؛ لیزل میمنگر ئه که در سن 9 سالگی توسط مادرش به خانه‌ی زن و مردی آورده می‌شود که بعد از آن داستان‌هایی در این خانه براش اتفاق می‌افته. لیزل در همین سفر برادر کوچکتر خودش رو از دست میده و با مرگ برای اولین بار رودررو میشه، ولی در همین موقع هم اولین کتاب خودش رو می‌دزده و این کتاب باعث میشه با غم سوگش کنار بیاد. بقیه شخصیت‌ها هم مثل پاپا، رودی، مکس، ماما، ایلسا هرمان و حتی فراو هولتزاپفل به خوبی معرفی شدند و حتی بعد از تموم شدن کتاب، از ذهن دور نمیشن...

و آخرین نکته تاثیر کلمات بر آدم‌هاست... در جایی از کتاب وقتی لیزل در درمونده ترین حالت خودش به سر میبره، از کلمات خسته میشه، از جنگ و از اتفاقات عجیب و غریب دوروبرش خسته میشه؛ میگه: <پیشوا(هیتلر) بدون کلام هیچ بود>...و حتی در کتابی که مکس برای لیزل طراحی کرده بود هم شخصیت اصلیش واژه چین بود...شخصیتی که حتی پیشوا هم نمیتونه شکستش بده...

بریده های کتاب(از زبان مرگ):

  • اینجور روح‌ها همیشه همین‌کار را می‌کنند. بهترین‌هایشان هستند. آنهایی هستند که برمی‌خیزند و می‌گویند:"می‌دونم کی هستی و من حاضرم. البته نه این که دلم بخواد برم، ولی باهات میام." این روح‌ها همیشه سبک‌اند، چون بخش‌های زیادی از آنها پیش از این رفته‌اند. بخش‌های زیادی از آنها به جاهایی دیگر رفته‌اند.
  • قلب من دایره است، و من توانایی بی حد و حصر دارم که درست در زمان مناسب، در جای مناسب حضور پیدا کنم. نتیجه‌اش این می‌شود که همیشه انسان‌ها را در بهترین و بدترین حالتشان می‌بینم. من زشتی‌ها و زیبایی‌هایشان را می‌بینم و مبهوت می‌مانم که چطور موجودی می‌تواند این دو را با هم داشته باشد. با این حال، یک چیز هست که به آن حسودی‌ام می‌شود. انسان‌ها، اگر هیچ چیز دیگری نداشته باشند، این حس خوب را دارند که می‌میرند.
  • گمان می‌کنم آدم‌ها دوست دارند تماشاگر اندکی نابودی باشند و این کار را از تخریب قلعه‌های ماسه‌ای و خانه‌های مقوایی آغاز می‌کنند. مهارت بزرگ آن‌ها در تشدید این قبیل امور ناخوشایند است.

فکر میکنم تعریف من از کتاب به خوبی نظرم رو درباره‌اش بیان می‌کنه. اوایل کتاب کمی گیج کننده‌اس و سخت پیش میره، اما رفته رفته که به خانه هابرمان‌ها میرسیم داستان قشنگ‌تر میشه. بعضی کلمات و جملات ترجمه نشده بودند که اگر زیادی جزئیات براتون مهم باشه کمی آزاردهنده میشه....ولی در کل کتابی است که قطعا من به برخی دوستانم که دچار سوگ و تنهایین پیشنهاد می‌کنم.

کتاب کتاب دزد اثر مارکوس زوساک در سال 2005 میلادی منتشر شد و جوایز متعددی را از آن خود کرد. این کتاب بیش از 190 هفته جزء پرفروشترین کتاب‌ها در مجله نیویورک تایمز بود. کتاب دزد توسط مرضیه خسروی به فارسی ترجمه شده و انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. لینک کتاب در نرم‌افزار طاقچه در ادامه گذاشته شده است:

https://taaghche.com/book/24647/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B2%D8%AF