چالش کتابخوانی طاقچه: کتاب شعر احمد شاملو
نوشتن دربارهی کتاب های شعر کار راحتی نیست چرا که اشعار به مانند داستان یا کتب دیگر مثل کتب روانشناسی، فلسفی و .. نیستند که بتوان آن را شرح و توصیف داد. شاعر با قریحه شاعری خود و با به کارگیری واژگان لطیف و استعاری به بیان احساساتش میپردازد و انتقال معانی به این شکل خواننده را به درک مطلوبی میرساند و قلب او را نشانه میگیرد و برای همین واقعا نمیدانم چگونه بنویسم که ارزش خواندن داشته باشد. من کتاب شاملو را برای نوشتن انتخاب کردم. اجازه دهید تاکمی از پیشینهی خودم و جناب شاملو برایتان بنویسم. ایجاد علاقه ی من نسبت به شاملو زمانی شروع شد که به طور اتفاقی هنگام گوش دادن به یک موسیقی در برنامه ساند کلاد یکی از اشعار شاملو با صدای گیرای خودش و یک موسیقی زمینهی دلنشین پلی شد و من غرق در آن صدا با کلمات جادویی اش شدم.
دلتنگی های آدمی را
باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره
نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی .... به اشکی ناریخته می ماند
سکوت .... سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
و از آن به بعد شاملو سهم زیادی از پلی لیستم را به خودش اختصاص داد با گوش دادن به نواهایش آرام میشدم و روحم نوازش مییافت. با اشعار شاملو عشق دریافت کردم. زمانی که تصورش را هم نمیکردم دوستم دارد او چند بیت از شاملو را برای بیان احساساتش به من انتخاب کرد. بگذریم که در آن زمان باز هم خنگ بودم و کاملا از احساساتش مطمئن نبودم و فکر می کردم امکان دارد این شعر را بدون منظور انتخاب کرده باشد.
آنکه میگوید دوستت دارم
خُـنـیـاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آنکه میگوید دوستت دارم
دل اندُه گین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
این شعر را با صدای سهیل نفیسی پیدا کنید تا روانتان را پذیرای لحظاتی بی بدیل کنید.
این هم از سرگذشت من با آقای احمد شاملو که همچنان ادامه دارد و امیدوارم روزی همت بلندی از خود نشان دهم و بتوانم اشعارش را در حافظه ام نگه دارم.
در این کتاب هم میتوانید اشعار دیگری از او را بخوانید لینکش تقدیم به شما
امیدوارم تیم طاقچه نوشته ی کوتاه مرا به حساب کم کاریم نگذارد فکر میکنم تا وقتی میشود از طریق خواندن خود شعر به آشنایی و درک عمیقی از آثار شاعر دست پیدا کرد چرا باید با واژگانی بیهوده این پست را به درازا بکشم؟
پس یک شعر دیگر را به عنوان حسن ختام انتخاب میکنم و این پست را به پایان میبرم.
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: اعجوبه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: ما تمامش میکنیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:«راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها»