چالش کتابخوانی طاقچه: کتاب صوتی مغازه خودکشی با صدای هوتن شکیبا
سلام :)
رسیدیم به ماه سوم چالش طاقچه با موضوع شنیدن کتاب صوتی با صدای فرد معروف. این کتاب مدتها در لیست من بود تا یا بخونمش یا با صدای آقای شکیبا گوش بدم. که دیگه این ماه فرصتی شد و رفتم سراغش.
قبل از شروع بگم که عکس از من نیست. در گوگل اسم کتاب و سرچ کردم بین عکس ها اومد. و خداروشکر عکاسش روی عکس آدس پیج اینستاشو زده و ازش ممنونم که عکس قشنگی گرفته.
خلاصه داستان:
این داستان در مورد خانواده تواچ و مغازه عجیبشونه. کسب و کار این خانواده چیه که میگم عجیب؟! این خانواده شغلشون فروش وسایلی برای خودکشی بود. مثلا تیغی که باهاش دستتون و ببرید. سم مهلکی که بخورید و بمیرید و...
همون اول که وارد مغازه میشن با جمله های :« سلام. چه روز مزخرفیه امروز. » مواجه میشدن. و بعد که میخواستن مغازه رو ترک کنن میشنیدن :« امیدوارم مرگ آرومی داشته باشی»
این خانواده سه تا بچه دارن. پسرشون که افسردگی حاد داره و یه مخترع توانمنده و ایده میده برای وسایل جدید خودکشی، دخترشون که خودش رو چاق و زشت میدونه و منتظره تا والدینش بهش اجازه خودکشی بدن و سومی؟ آخرین پسرشون: آلن.
آلن فرزند ناخواسته بوده. پدر و مادرش دائم از اینکه آلن بچشونه ناراحتن. چون آلن سرشار از شوق زندگیه و کاملا با خانواده تماما افسرده اش متفاوته...
این خلاصه داستان.
درمورد تجربه شنیدن کتاب صوتی با صدای آقای شکیبا: عالی بود. صداشون لحن مناسب رو داشت. با حوصله و خوب خونده بودن. اون صدا های پس زمینه که روش گذاشته بودن خیلی هیجان انگیز بود. نمیدونم همه کتاب های صوتی اینطورن یا این دوتا که من شنیدم اینطور بودن. مثلا تراک با صدای قدم هایی روی پله چوبی شروع میشه و کتابخوان میخونه :« آلن از پله ها به آرامی پایین آمد.»
یه حالت به تصویر کشیدن ذهنی برای شنونده به وجود میارن و حس خوبی داره.
یکی از راه های خودکشی بامزه ای که گفته بودن این بود که :« به راحتی میتونین مثل آلن تورینگ خودتون رو بکشید. اون اینطور خودکشی کرد که یه قلم و کاغذ گرفت و بهترین تصویری که میتونست از سیبی که به عنوان نمونه جلوی خودش گذاشته بود کشید، و بعد سیب رو خورد و مرد. چون سیب سمی بود.»
بعد هرکس این روش رو انتخاب میکرد بعد مرگش خانواده تواچ میرفتن خونشون و تابلو سیبی که مردم قبل مسموم شدن با سیب کشیده بودن میگرفتن وصل میکردن به دیوار مغازه شون به عنوان نمونه کار! :))
آلن سرشار از زندگی و شوقش، همش آهنگ های شاد رو بلند گوش میداد. به اعضای خانواده لبخند میزد. همش شعارهای امیدبخش میداد. کارهاش رو وقتی دونه دونه در مقابل حجم ناامیدی و افسردگی اطرافیانش میدیدید حس میکردید که آلن هیچ کاری برای نجات این افراد از حال بدشون نمیتونه بکنه با این کارای کوچیک.
اما در نهایت با تاثیر همین کارهای کوچیک مواجه میشدید که مثل اثر پروانه ای بزرگ و بزرگ تر میشد. و دلتون میخواست به افتخار همون شعار کوچیک و لبخند ساده، ایستاده دست بزنید...
یکی از چیزهایی که این کتاب خیلی خوب نشونش میده همینه اصلا! که چطور کارهای به ظاهر کوچیک ولی مثبت و مداوم ما در اطرافیان میتونه تاثیر های بزرگی بذاره. یه بوسه کوچیک روی گونه مادرش، یه لبخند، یه کادو شادی آفرین و...
البته که همه کارای آلن کوچیک نبود. بعضی کارهاش بزرگ هم بود که در طی داستان باهاش مواجه میشید.
یکی از فصل ها که دوستش داشتم اونجا بود که نگهبان قبرستان برای خواستگاری مرلین میاد. برای اینکه اسپویل نشه نمیگم چی میشه اینجای داستان. اما خب یکی از کارهای بزرگی که آلن کرد همینجای داستان بود.
کتابش کوتاهه. 100 صفحه و خورده ای. صوتیش هم کمه حدودا. 3 ساعت و خورده ای :))
به نظرم انقدر هیجان انگیز خوندن که میتونم بهتون توصیه کنم این کتاب رو به جای خوندن، گوش بدید و لذت ببرید.
البته که پایان کتاب باب میل من نبود. اما از انتخاب این کتاب واقعا پشیمون نیستم. به خاطر پایانش و یه سری نکاتی که داشت و طبق سلیقه و عقاید من نبود، بهش نمره 15 میدم.
احتمال اسپویل:
آخرش آلن با خودش فکر میکنه خب وظیفه مو انجام دادم. اما اگر من میتونستم به آلن چیزی بگم، میگفتم آدم های ناامید و افسرده تموم نشدن پسر! تو با این روحیه ات میتونی کارت رو با دوستی با اونها ادامه بدی. خب متاسفانه من نمیتونم با آلن حرف بزنم. :(
لینک کتاب در طاقچه:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش مطالعهی طاقچه: از قیطریه تا اورنج کانتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: زندگی و زمانه مایکل ک
مطلبی دیگر از این انتشارات
"دوستش داری؛ پس امید داشته باش!" یادداشتی برای چالش کتابخوانی طاقچه از کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید