اینستاگرام: @booktabi
چالش کتابخوانی طاقچه: کوری
چالش تیر ماه طاقچه کتابی است با موضوع شیوع یک بیماری!
این روزها با شیوع بیماری کرونا و خانهنشینی، خواندن کتاب برای خود من به بهترین عادت تبدیل شده است.
موضوع این ماه هم که دور از حال و هوای این روزهای خودمان نیست! رمانهایی با بحران مشابه و حس همدردی با شخصیتهای داستان.
من هم از بین کتابهایی با این موضوع، رمان کوری را انتخاب کردم.
?شناسنامه اثر:
نام کوری
نوشته: ژوزه ساراماگو
ترجمه: کیومرث پارسای
داستان با فریادهای مردی پشت چراغقرمز خیابان شروع میشود.
مرد فریاد میزند: کور شدم .... کور شدم!
چراغ سبز میشود ولی مرد نمیتواند حرکت کند. ماشینها پشت سرش بوق میزنند ولی فایدهای ندارد. چشمهای مرد فقط سفیدی میبینند. انگار در دریایی از شیر افتاده باشد!
کوری او عجیب است، برخلاف کوریهای معمول که همهجا برای فرد تیره و تاریک است، مرد داستان همه جا را سفید میبیند.
مردم به کمکش میآیند و شخصی هم او را به خانه میرساند. اینگونه است که آن شخص هم بعد از لحظاتی کور میشود!
طولی نمیکشد که بیماری در سطح شهر پراکنده میشود. ترس و هراس همه را فرامیگیرد. تصمیم حکومت برای مبارزه با بیماری ناشناخته، قرنطینه افراد است. پس بیمارستانی که درگذشته برای بیماران روانی استفاده میشد را انتخاب کردند.
در ادامه داستان، نویسنده به شرح وضعیت فاجعهبار تیمارستان میپردازد. همچنین با گروهی آشنا میشویم که در تیمارستان قرنطینه شدهاند.
در میان بیماران، چشم پزشکی هم هست که مرد کورِ ابتدای داستان، با همسرش برای درمان به مطب او آمده بودند و پزشک مرد را معاینه کرده بود و چون علایم بیماری عجیب و ناشناخته بود، درمانی هم برای او نداشت. چشمپزشک بعد از آمدن به خانه و در هنگام مطالعه کتابی، ناگهان دچار کوری میشود. مامورهای قرنطینه به خانه آنها میروند تا مرد را با آمبولانس به تیمارستان ببرند. همسر پزشک هنوز کور نشده بود ولی همراه شوهرش به درون آمبولانس میرود و اعلام میکند که او هم کور است!! پس باید همراه شوهرش او را هم ببرند.
بعد از جمع شدن گروه اول در تیمارستان، هرکس خود را معرفی میکند. اکثر افراد، بیمارانی هستند که آن روز در مطب پزشک حضور داشتند. و با معرفی خود، پزشک آنها را میشناسد.
طولی نمیکشد که به تعداد افراد در تیمارستان افزوده میشود. هرج و مرج افزایش میابد. هیچ شخصی قادر به رعایت بهداشت فردی نیست! آب و غذا به مقدار لازم در اختیارشان قرار نمیگیرد. ماموران حکومتی از ترس کور شدن، به داخل تیمارستان وارد نمیشوند. پس هیچ نظارت و مراقبتی از افراد بیمار وجود ندارد.
تعداد بیماران و آشوب هر لحظه بیشتر میشود. کثیفی و آلودگی ادامه زندگی را در آنجا سخت میکند. در این میان تنها کسی که قادر به دیدن است، همسر پزشک است. تا به انتهای داستان شاهد تلاش بسیار و فداکاری او برای نجات جان خود و گروهی هستیم که در ابتدا در تیمارستان قرنطینه شدند.
زن در چند جای داستان، تصمیماتی میگیرد و اعمالی را انجام میدهد که با شخصیت وجدان او در تضاد است به گونهای که در شرایط عادی هیچ وقت حاضر به انجام آنها نمیشد. ولی میبینیم که در شرایط بحرانی و برای بقا انجام همین کارها به گونهای دیگر تفسیر میشود!
پایان کتاب نیز جالب و تامل برانگیز بود.
?چند بریده از کتاب:
اگر نمیتوان زندگی کاملا انسانی داشت، باید از تمامی توان استفاده کرد تا زندگی کاملا حیوانی نشود.
فکر نمیکنم ما کور شدیم. ما کور هستیم، کوری که میبیند. کورهایی کت میتوانند ببینند ولی نمیبینند!
چشم تنها عضو بدن است که میتوان روح را از طریق آن دید.
ما جاودانه نیستیم و از مرگ نمیتوانیم بگریزیم، ولی دست کم میتوانیم کور نباشیم و کور از دنیا نرویم.
وحشت موجب کوری میشود.
-حرف درستتر از این نشنیدهام. بنابراین فکر میکنم ترس ما را کور کرده و همین ترس ما را کور نگه میدار!
همه ما لحظاتی درمانده میشویم و گریه میکنیم. گریه نوعی رهایی از درماندگی است. اگر گریه نباشد شاید بمیریم.
خدای من بینایی چه نعمتی است! دیدن، حتی اگر به سایهای محو هم اکتفا شود، نعمت بزرگی به حساب میآید.
?لینک دریافت نسخه الکترونیک کتاب:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: نگران نباش
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: شبهای روشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتاب خوانی طاقچه: کمدیهای کیهانی