چالش کتابخوانی طاقچه: کوری

کوری کتابی است که بسیار بسیار از آن تعریف شنیده اید و احتمالا خواهید شنید اما من اصلا قصد این کار را ندارم و آمده ام تا ذهنیت خوب شما را نسبت به این داستان در حد خودم به هم بزنم. به نظر من کوری تنها یک ایده عالی است اما کتاب عالی ای اصلا نیست. من اصلا هیچ توجیه داستانی پیدا نکردم برای اینکه همه کور بشوند جز یک نفر. آیا نویسنده نمی توانست از دید دانای کل داستان را روایت کند؟ آیا حتما لازم بود که یک نفر بینا بماند تا همه اتفاقات را لمس کند؟ متوجه نمی شوم. اما کتاب هرچه که داشت تفاوت های فرهنگی عمیق ما را با آمریکای جنوبی ها و احتمالا اروپا و آمریکا را هم برایم مشخص تر کرد. در جایی از داستان یک گروه زورگو و قلدر که اسلحه هم دارند به محل نگهداری افراد مبتلا به کوری می روند و ابتدا غذای سایرین را طلب می کنند و همه غذا ها را نزد خود نگه می دارند. بعد از آن به عنوان باج خواهی برای اینکه به سایرین غذا بدهند از آنها زنهایشان را می خواهند و مردان هم بدون مقاومت خاصی زنانشان را تقدیم آن افراد می کنند برای اینکه شکم هایشان را سیر کنند! واقعا برای عجیب بود و متحیر شدم. فکر نمی کنم یک مرد شرقی به این راحتی ناموس خود را تسلیم کند، بلکه مسلما با این اراذل درگیر می شد و حاضر بود کشته شود اما جلوی این اتفاقات را بگیرد. واقعا از این که زن رو به عنوان یک کالا مبادله کردند، حالم به هم خورد. البته خوشبختانه زنان آنقدر غیرت داشتند که انتقام خود را بگیرند اما در هر صورت برای آن مردان ذلیل باید خون گریست.

چند جا دیدم که از این داستان تفسیر های جالب و مختلفی بیرون کشیده بودند و نماد پردازی های کتاب را تحلیل کرده بودند. راستش برام جالب بود چون اعتقاد دارم کتاب در داستان گویی هم کمیتش می لنگد دیگر چه برسد به اینکه خواسته باشد نماد پردازی کرده باشد. اگر اینگونه بود حداقل باید ارجاعی داخل متن داستان یا بین گفت و گو ها بین اشخاص آورده می شد تا بلکه ما هم کمی از آن نماد ها بهره بگیریم اما صد افسوس که حیف...

با همه این احوال شروع داستان رو باید گفت که غافلگیر کننده بود و شاید بزرگترین مزیتی که این همه آدم عاشق این کتاب شده اند همین باشد اما در ادامه گره های داستانی چندان درگیر کننده نیستند که مخاطب را با خود همراه کنند. من که با زجر کتاب را به اتمام رساندم و بعد از آن هم احساس پوچی کردم. راستش تا آخر داستان هر لحظه منتظر یک اتفاق شگفت انگیز بودم که بفهمم چرا اینهمه میگن این کتاب شاهکاره ولی متاسفانه اون لحظه پیش نیومد.

پایان کتاب هم برایم چندان قابل درک نبود و منطق داستانی آن را درک نکردم. راستش جز ایده اصلی کتاب نقطه درخشان نه بلکه نقطه مثبت هم ندیدم. حیف مدتی که برایش وقت گذاشتم و از مهلت طاقچه بی نهایت برای آن مصرف کردم. شاید اگر خوش بین باشم، اشکال رو از ترجمه بگیرم و احتمالا بعدا اگر متوجه شوم که اشتباه کرده ام، کتاب کوری را با ترجمه بهتری بخوانم اما عجالتا به شما دوستان توصیه میکنم داستان کوری را با ترجمه کیومرث پارسای نخوانید.

https://taaghche.com/book/19253/%DA%A9%D9%88%D8%B1%DB%8C