چالش کتابخوانی طاقچه: کیمیاگر
سلام.
پنجمین ماه چالش طاقچه نسخه اول راه، خوندن کتابی بود که یک روزه میشه تمومش کرد. این تعریف برای افراد مختلف متفاوته. مثلا یادمه من کتاب های هری پاتر یا آرتمیس فاول رو تو یک شب میخوندم. گاهی حتی تا نزدیک 600 صفحه بودن. به قلم نویسنده و حجم کتاب و سطح علمی کتاب هم بستگی داره.
برای من معمولا کتاب هایی که صرفا داستان نیستن و بار علمی دارن یا تخصصی یک حیطه هستند خوندنش بیشتر طول میکشه.
برای این ماه « کیمیاگر» از آقای « رضا مصطفوی» که نشر « عهد مانا» چاپش کرده رو انتخاب کردم.
یکی از علت هاش این بود که این کتاب رو گرفته بودم و تو کتابخونه طاقچه ام بود و همش منتظر فرصتی بودم که برم دنبالش. یکی هم این که این کتاب کلا « 136» صفحه است. و میدونستم داستانیه.
در مورد موضوعش اما اطلاعی نداشتم. شروع کردم به خوندن و متوجه شدم توی داستان یک نفر رو داریم که برای یادگیری علم کیمیا ( تبدیل فلزات بی ارزش به طلا) سفر طولانی ای شروع میکنه و میرسه به بغداد. چون پیرمرد روشن ضمیری بهش گفته بود که برای یادگیری کیمیا باید بره پیش پیرمرد تاجری به نام جابر.
حالا تو کدوم عصره؟ عصر عباسیان. معاصر با جابر حیّان. اما این فرد دنبال جابر حیان نبود. دنبال یه جابر بازرگانی بود . شهر هاشون هم متفاوت بود.
خلاصه میرسه خونه این جابر بازرگان و میبینه که خونه اش خیلی خرابه طور شده و دیگه از جلال و جبروت بازرگان ها توش نمودی نیست.
به جابر میگه علت اومدنش به سفر چی بوده. جابر میگه اگر من علم کیمیا داشتم که وضع خودم اینطور نبود. مسافر ( که یونس نام داره) یکم نا امید میشه. جابر میگه حالا بذار با افرادی که تو این خونه هستن بپرسم ببینم چی میشه. یه کنیزی داشت « نورا» نام. از نورا میپرسه و اون هم میگه آره درست اومده . علمی که میخواد دست منه. اما تو رویای صادقه ای موظف شدم که علمم رو فقط در دربار شاه و جلوی همه افشا کنم.
جابر و یونس هم متعجب و کنجکاو میرن دنبال این که یه راهی پیدا کنن شاه با نورا ملاقات کنه .
ماجرا از اینجا شروع میشه :)
نورا که بالاخره با یه عالمه اتفاق این وسط میرسه به دربار شاه، شاه تصمیم میگیره براش یه جلسه مناظره با علمای دربار تدارک ببینه. حالا زمان کدوم امام هستیم؟ امام کاظم علیه السلام. میدونید که تو زمان امام کاظم علیه السلام یه سری از یاران ایشون به صورت پنهانی و با تقیه تو دربار شاه بودن. از جمله « علی ابن یقطین.»
نورا علمش رو از کجا آورده؟
توی کودکی وقتی تازه کنیز شده بود، همین جابر که الان صاحبشه میبردش پیش امام صادق علیه السلام تا بهش درس بدن و...
توی دربار، مناظره دینی رو که ترتیب میدن بحث میره سمت و سوی اعتقادات شیعی و علمای سنی مذهب جلسه از اعتقادات خودشون دفاع میکنن و نورا جواب میده. بحث هاشون واقعا جذاب و خوندنیه. از اونجایی که در این زمینه قبلا هم مطالعه داشتم خیلی هاش برام جدید نبود و قبلا خونده بودمشون. اما باز هم جذاب و گیرا بود. از صلابت و محکمی نورا لذت خواهید برد.
بعد از اتمام مناظره ها و اثبات حقانیت امیرالمومنین علی علیه السلام نورا اشاره ای به حادثه کربلا هم میکنه و میگه :« شما عید قربان کلی گریه میکنید برای تکلیف سنگینی که بر دوش ابراهیم بود که بچه اش رو ذبح کنه در حالی که خدا قوچی فرستاد و تکلیف برداشته شد. چطور برای مظلومیت امام حسین علیه السلام گریه نمیکنید و اون روز رو مبارک میدونید؟»
جلسه بهم میریزه و همه گریه میکنن و...
نکته ای که وجود داره اینه که هارون، ( شاه اون زمان) به نظر آدم علمی ای میاد که خیلی بذل و بخشش میکنه و به علم بما هو علم نگاه میکنه و دید متعصبانه نداره. اما در حقیقت اینطور نبوده. این رو در کتاب به خوبی تصویر کشیده.
آخر مجلس هم تصمیم میگیرن نورا رو یواشکی ببرن و بکشن، اما علی ابن یقطین نجاتش میده و یواشکی اونها رو راهی جایی میکنه که امن باشه و بتونن راحت زندگی کنن.
در نهایت: این داستان واقعیه. اصلش رو ابوالفتاح رازی با عنوان مکالمات حسنیه نقل کرده. حسنیه هم بعدها برای زیارت امام رضا علیه السلام راهی طوس میشه و بین راه بیمار میشه. الان هم مزارش توی تربت حیدریه است.
چه زن بزرگ و عزیزی بود :)
کتاب توصیه میشه. حتما بخونیدش. جذاب و خوشخوان و روان. و کوتاهه.
لینک کتاب توی طاقچه:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : کرگدنها هم عاشق میشوند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتاب خوانی طاقچه : ایما
مطلبی دیگر از این انتشارات
اضطراب خوب بودن