چالش کتابخوانی طاقچه

سلام⁦

این یادداشت برای چالش مرداد ماه طاقچه اس :)

موضوع این ماه، کتابی بود که دلمون برای شخصیت هاش تنگ بشه، و انصافا خیلی موضوع قشنگی بود و خوشحالم که

کتاب «جین ایر» اثر شارلوت برونته رو برای این ماه انتخاب کردم، برای من از اون دسته کتابها بود که احساس میکردم همه خوندن به جز من :))

من با جین کاملا تونستم همزادپنداری کنم و تو شرایط مختلفی که داشت درکش کردم، با تصمیمات و انتخاب هایی که داشت موافق بودم، خلاصه اینکه شخصیت اصلی داستان کاملا باب میل من بود.

از اونجایی که تو مقدمه اشاره شده بود که این داستان مخصوصا بخش کودکی تا نوجوانیِ جین که در موسسه ی خیریه ی لووود سپری شد، خیلی به واقعیتِ زندگیِ نویسنده نزدیکه، از تصور چنین شرایطی واقعا غمگین میشدم و احساس میکردم که نویسنده داره از خاطرات خودش برام میگه...

در موسسه ی خیریه ی لووود شیفته ی دو شخصیتِ هلن برنز دوست خاصِ جین و خانوم تمپل مدیر خیریه شدم. آخ که چه قوت قلبی در اون فضای خاکستری ِ مایل به سیاه بودند.

رفتار مهربانانه ی خانوم تمپل واقعا دلگرم کننده بود و چقدر از مناظره ها و مباحثه های جین و هلن لذت بردم و برام ارزشمند بود و خیلی از مفاهیم و اصول انسانی رو برام یادآور میشد. وقتی سرانجامِ هلن به مرگ زود هنگامش ختم شد خیلی افسوس خوردم و از همونجا بود که دلم براش تنگ شد.


به نظرم جین با اینکه خودش شرایط سختی داشت اما در سرتاسرِ داستان به بهترین شکلِ ممکن شرایط اطرافیانش، حتی اونهایی که باعث رنجش اون شدند رو درک میکرد. این روحیه و تفکرات عمیقِ جین برام واقعا قابل ستایش و آموزنده بود.


قلم توانمند و زیبای نویسنده منو واقعا تحت تاثیر قرار میداد، این کتاب پر از آرایه های قشنگ بود، پر از توصیف های زیبا و دقیق و لطیف...

مثلا در جایی جین زیباییِ دختر روبه رویش رو چنین توصیف میکند که: طبیعت در خلقت او مسلما عدالت را رعایت نکرده و از یاد برده بود که چون نامادریِ تنگ نظر است، بایست به او سهم معمولی اش از مواهب را بخشیده باشد، بر عکس مثل مادربزرگ بهترین هدایای خود را به این نور چشمی اش داده بود...


چقدر من با اشتیاق، مشغول تجسم و تصور میشدم وقتی نویسنده میگفت: «خواننده ی عزیز باید این صحنه را به این صورت در نظرت تجسم کنی که...» و بعد شروع میکرد به توصیف :`)


از قشنگی های ابراز احساساتِ آقای راچستر به جین به یکی از اون جملات موقع اعتراف عاشقانه ی اون بسنده میکنم، اونجایی که ادواردِ عزیزِ جین گفت:« گاهی درباره ی تو احساس عجیبی به من دست می دهد، مثل این است که رشته ای از یک نقطه زیر دنده های چپم با رشته ی مشابهی در همان نقطه از بدن تو به طور نا گشودنی و محکمی به هم گره خورده...»


شارلوت برونته فضای واقع بینانه ای رو در داستان جین ایر به تصویر کشید، و به خواننده القا میکرد که چه چیزهایی ارزش هستند و از چه جزئیاتی بهتر هست چشم پوشی بشه.

مِن باب مثال همین که شخصیت های اصلیِ داستان برخوردار از زیباییِ افسانه ای نبودند و بیشتر شخصیت وجودیِ اونها بود که باعث میشد دوستشون داشته باشیم :)

و در آخر

جینِ عزیز و هلن، دوستِ بی نظیرِ جین، من دلم براتون واقعا تنگ میشه :`)

«جینایر»راازطاقچهدریافتکنید
https://taaghche.com/book/3562