چالش کتاب‌خوانی طاقچه: آوای وحش

چالش فروردین: کتابی که شخصیت‌هایش انسان نیستند.

از این دسته‌بندی کتاب قلعه‌ی حیوانات رو خونده بودم و به نظرم کتاب‌هایی که شخصیت اصلیشون انسان نیست خیلی می‌تونن متنوع و جالب باشن.

توی گوگل جستجو کردم: books with non-human characters و یکی از پرتکرارترین پیشنهادهای گوگل کتاب «آوای وحش» از جک لندن بود. توی این کتاب داستانِ زندگی یک سگ گرگی رو می‌خونیم و من که عاشق و شیدای تمام نژادهای سگ‌ام فکر کردم انتخاب درستِ این ماه همینه! اگر شما هم شیفته‌ی خلقت این موجودات هستید و هم‌نشینیِ انسان و حیوان و طبیعتِ وحشی براتون هیجان‌انگیزه، حتما از خوندن این داستان لذت می‌برید!

اول از همه این رو بگم که زاویه‌ی دیدْ اول شخص نیست، یعنی داستان از زبان «باک»، سگِ قصه روایت نمی‌شه. راوی سوم شخصه ولی تونسته عمیقا به طبیعت و احساسات این موجود بی‌نظیر نزدیک بشه‌.

باک سگ قوی‌هیکل و باابهتیه که در خانه‌ی قاضی میلر در ناز و نعمت و عزت و احترام بزرگ شده و هیچوقت نازک‌تر از گل نشنیده. یک روز باغبان قاضی که از دستمزد خودش ناراضیه باک رو به افرادی ناشناس می‌فروشه و اون‌ها باک رو به نواحی قطب شمال می‌برند، جایی که انسان‌ها در جستجوی طلا هستند و برای کشیدن سورتمه‌های سنگین به سگ‌های درشت‌هیکل نیاز دارند.

سفر پرخطر باک از اینجا شروع می‌شه. از رویارویی‌اش با بدرفتاری‌های انسان و حکومت چماق و دندان:

«باک همواره با تماشای صحنه‌ی وحشیانه‌ی رام کردن، درس‌هایی را که آموخته بود تکرار می‌کرد. دیگر می‌دانست انسان چماق‌دار همه‌ی قوانین را تعیین می‌کند و چاره‌ای جز اطاعت نیست، حتی اگر سرانجام کار، دوستی و آشتی نباشد.»
«در مناطق جنوبی که اصالت عاطفه و انسانیت رواج دارد، احترام به مالکیت و عواطف امری ضروری به حساب می‌آید. ولی در نواحی قطبی که قانون چماق و دندان حاکم است، پیروی از آداب شهرنشینی احمقانه به نظر می‌رسد و مانع پیشرفت است.»

تا این‌جا فقط ابتدای داستان رو گفتم و حتما می‌دونید که ادامه‌ی کتاب شرح سفر جانفرسای باک، دست و پنجه نرم کردن و خو گرفتن با شرایط جدیده. ولی اگر دوست دارید کمی بیشتر از خط داستانی بدونید ادامه‌ی متن رو بخونید:

باک در این مسیر سه بار به عنوان سگ سورتمه‌کش فروخته می‌شه. ابتدا به فرانسوا و پراو، که رفتاری نسبتا عادلانه با دسته‌ی سگ‌هاشون دارند. باک رو به شدت تحسین می‌کنند ولی از تنبیه‌های بی‌رحمانه هم ابایی ندارند‌. باک در این دسته از همه قوی‌تر و سریع‌تره و موفق می‌شه «اسپیتز»، رییس دسته رو در نبردی خونین از بین ببره و خودش ریاست سگ‌ها رو به عهده بگیره. تا اینجا همه‌ی سگ‌ها وضع خوب و قدرت بدنی بالایی دارند تا اینکه به یک اسکاتلندی دورگه فروخته می‌شن. و این اسکاتلندی سگ‌ها رو در مسافت‌های بسیار طولانی و بدون استراحت کافی فرسوده و بی‌رمق می‌کنه. وقتی ماموریتشون تموم میشه تمام سگ‌ها حداقل به یک ماه استراحت و تجدید قوا نیاز دارن ولی بلافاصله به سه تا آدم بی‌کفایت و بی‌تجربه فروخته می‌شن.

در نهایت اتفاقاتی میفته که باک در فرسوده‌ترین حالت ممکن به فردی به نام جان تورنتن سپرده می‌شه و برای نخستین بار رابطه‌ی خالصانه و عشق به آدم رو تجربه می‌کنه:

«برای نخستین بار، مهربانی و نوازش را از صاحب و دوستان جدید خود نصیب برد. این رفتار را حتی در سانتاکلارا و خانه‌ی قاضی میلر نیز تجربه نکرده بود. گردش و شکار همراه پسران قاضی نوعی محبت متقابل به حساب می‌آمد و آنها در واقع سرپرستی سگ را با رفتارهای موقرانه به عهده داشتند. در حالی که جان تورنتن سرشار از محبت و مهربانی بود و با علاقه‌ای جنون‌آمیز با سگ‌ها و به‌ویژه با باک، رفتار می‌کرد.»

نتیجه‌گیری و پایان کتاب(خطر لو رفتن!) :

باک حالا درس‌های زیادی گرفته، سختی‌های زیادی کشیده، جان‌های زیادی رو نجات داده، دیگه اون سگ ناز و نعمت‌ دیده‌ی قاضی میلر نیست. عشق و وفاداری به انسان رو تجربه کرده. ولی شب‌ها که کنار آتش دراز می‌کشه صدای آواز محوی رو از جنگل می‌شنوه که به اعماق جنگل، به طبیعت وحشی فرا می‌خوندش. باک تا لحظه‌ی آخر به صاحب خودش وفادار می‌مونه ولی وقتی آخرین وابستگی‌اش با جامعه‌ی انسان‌ها رو از دست می‌ده، به اصل خودش برمی‌گرده. به جایی که بهش تعلق داره. و آخرین صفحات کتاب با تصویر باشکوه باک که پیشاپیش دسته‌ی گرگ‌ها می‌دوه و همراه دسته آواز دنیای جوان رو سر می‌ده، به پایان می‌رسه.

پینوشت: نمی‌دونم چرا تو کل داستان باک من رو یاد «Ghost» گرگ جان اسنو می‌انداخت! آخ قلبم! خدانگهدارD:

https://taaghche.com/book/10205