چالش کتابخوانی طاقچه: بیروت ۷۵
موضوع تعیینشده برای کتاب مهر ماه چالش کتابخوانی طاقچه کتاب از یک نویسندهی عرب زبان بود. از بین گزینههای مختلف با علم بر این که کتاب «بیروت ۷۵» داستان تلخی داره این کتاب رو انتخاب کردم. داستان در مورد ۵ نفر (یاسمینه، فرح، طعان، ابوملا و ابومصطفی)ست که از دمشق با یک تاکسی به بیروت مهاجرت میکنند و هرکدوم برای آینده زندگی خودشون در بیروت برنامههای متفاوتی در ذهن دارند و دلیل مهاجرتشان ثروت و شهرت و عشق و ... است. ورود این ۵ نفر به بیروت همزمان است با حملات و جنگ و آتش. این ۵ نفر داستان و زندگی جداگانهای دارند ولی در گذر زمان و در طول داستان تقاطعهایی بین این مسیرهای متفاوت رخ میده. از نظر من این نوع گره خوردن زندگی ۵ شخصیت اصلی کتاب در طول داستان جزو نقاط قوت کتاب بود. مسیر هر فرد برای گره خوردن به فرد دیگه بالاجبار عوض نشده بود و در طول مسیر با هم روبرو میشدند.
در بین داستان زندگی این ۵ نفر، داستان زندگی یاسمینه تلخ بود و جانسوز و واقعی و ملموس. کسی که به خاطر عشق از شهر و وطن خودش مهاجرت میکنه و بعد در نهایت به خاطر حفظ آبرو توسط برادرش کشته میشه. زندگی پر ملال دختر در همین چند سطر بیان شده که «فردا شب، ساعت نه، یاسمینه داشت در آپارتمان زیبای نمر می چرخید و دل گرفته از خود میپرسید: «فکر میکنی حالا کجاست؟ حضور دلچسبش را نثار که میکند؟ چشمهایش برای که میدرخشد؟» لاک پشت او سرشکسته و کُندتر از همیشه راه میرفت. انگار اندوهی بر دوشش سنگینی میکرد. یاسمینه کنار آینه ایستاد. غم غریبی بر دلش سایه افکند. یادش آمد بیش از یک هفته است که حتی یک بار هم خنده به لبش نیامده. خواست خندههای پیش از آشنایی با او را به یاد آورد، اما نتوانست. جلو آینه ایستاد تا امتحانی کند. اشک پهنای صورتش را گرفت. ترس برش داشت. فراموش کرده بود چگونه میخندیده است، پس زد زیر گریه. تصمیم گرفت به کاغذهایش پناه برد و مثل همیشه که دلش می گرفت شعری بنویسد، اما از پس این کار هم بر نیامد. شور و شوقی را که برای گفت و گو با منتقدان و روزنامه نگاران و مدیران انتشاراتیها در دل داشت از یاد برده بود. همه چیز را از یاد برده بود. نمر تمام دنیای او شده بود و حالا زیر پایش را خالی میکرد و به حال خودش وا میگذاشتش تا تک و تنها در خلأ سقوط کند… به لاک پشت نگاه کرد. خواست با اون گرم بگیرد، اما لاک پشت توی لاکش فرو رفته بود. همهی دنیا کنارش گذاشته و او را بیکس و تنها رها کرده بودند، درست مثل یک گوش ماهی تو خالی بر ساحل فراموش شدهای در بیروت.» و بعد، کشته شدن به دست برادری خودش یک داستان دردآور دیگه است. داستانی یادآور خبرهای صفحات حوادث، یادآور رومینا، یادآور تمام قتلهای به اصطلاح ناموسی و تمام خونهای ریختهشده از دختران و زنان به اسم حفظ آبرو. داستانی که تلخیش هیچوقت کمرنگ نمیشه.
از شخصیتهای دیگر داستان، مصطفی و روحیه شاعرانه و توصیفاتی که بیان میکرد برای من بسیار جالب توجه بود. پسری که به خاطر کمک به پدرش در ماهیگیری مجبور به ترک شهر و مدرسه شده.
و در نهایت، فرح هم که پایان جالبی برای کتاب رقم زد جزو شخصیتهای موردپسند من بود. فرح که از ابتدای سفر رویایی در مورد یاسمینه در ذهنش میسازه و بعد با وجود همهی داستانهایی که در کتاب میگذره به دیوانگی میرسه. و پایان بینظیری برای کتاب میسازه. پایانی با این جملات که «از تیمارستان که گریختم، اول از همه تابلویش را از سر در آن کش رفتم. تابلو را به ورودی بیروت بردم. تابلویی را که رویش نوشته بودند «بیروت» کندم و آن تابلو را به جایش کاشتم! با خواندن کلمهی «تیمارستان» زدم زیر خنده. در سپیدهدمان، بیروت از پشت تابلو طلوع کرد، درست مثل دل و رودهی درندهای دوزخی که آمادهی حمله است. به سوی لانهام دویدم.»
نمرهی من به این کتاب ۴ از ۵ خواهد بود. اگر مایل به خوندن کتاب با ترجمه سمیه آقاجانی (من این ترجمه را مطالعه کردم و ترجمه شیوا و روانی بود) هستید از لینک زیر در طاقچه میتونید اون رو دریافت کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: انسان در جستجوی معنا
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرگذشت ندیمه، کتابی که نباید بخوانید.