چالش کتابخوانی طاقچه خرداد: چراغ سبزها
موضوع چالش کتابخواین طاقچه برای خرداد ماه، کتابی که تو را با سخت و آسان زندگی آدمی معروف همراه میکند است. من برای این ماه کتاب چراغ سبزها اثر متیو مک کانهی را انتخاب کردم. اما چرا؟
در وبسایت طاقچه، در بخش معرفی چالش دو کتاب برای ماه خرداد معرفی شده بود، استالین و چراغ سبزها. کتاب استالین که مشخص هست که به معرفی زندگی چه کسی میپردازد. اما در مورد کتاب چراغ سبزها من توضیحات را انداختم و نمیدانم با کدام عقل و منطقی یک لحظه گفتم که : یک کتاب در مورد چگوارا! به به! شاید بپرسید که مگر ندیدم که نویسنده متو مک کانهی هست؟ و یا با دیدن عکس، متیو مک کانهی را نشناختم؟ متاسفانه من فیلمبین و بازیگرشناس نیستم! برای همین در کسری از ثانیه حس کردم که متیو مک کانهی چگوارا هست و دیگر هیچ چیزی در راستای اینکه آیا این حدس درست هست نخواندم. منتظر شنیدن قضاوتهای شما در بخش نظرات هستم.
بخشهای اول کتاب، داستانی در مورد یک بچه و خانوادش هست، که خواندنی و شیرین بود. البته از یک جایی به بعد، وقتی که انتظارم برای ورود چگوارا به داستان به نتیجهای نرسید، توضیحات کتاب را خوندم و دیدم که ای دل غافل! چگوارا کجا بود خواهر؟ دارم داستان زندگی یک بازیگر را میخوانم! اول تصمیم گرفتم که کتاب را ادامه ندهم چونکه من به دنبال خواندن داستان یک شخصیت قدیمیتر بودم. ولی بعد، با فکر کردن به اینکه این صفحات اول بدون هیچ پیش فرضی و یا حداقل بدون این پیش فرض درستی، برایم دوست داشتنی بودند، به خواندن کتاب ادامه دادم.
کتاب در ابتدا با توضیحاتی از خانواده و زندگی و همینطور معنى چراغ سبز شروع میشود.
چراغ سبز یعنی برو! به پیش! ادامه بده! متوقف نشو!
ما عاشق چراغ سبزیم، چون توی مسیری که انتخاب کردهایم دخالت نمیکند.
این کتاب دربارهی این است که چطور در جهان نهها، بلههای بیشتری دریافت کنیم و چطور بفهمیم چه زمانی نه گفتن همان بله است.
گمانم برای من اتفاقات زندگی متیو، تا وقتی که بازیگر شود و یا بازیگر شناخته شدهای شود، دوست داشتنیتر بود. برای مثال ماجرای سفر به استرالیا و زندگی با خانوادهای عجیب در آنجا. خانوادهای که هروقت متیو نظرش را در مورد چیزی میگفت، به او اخطار میدادند که نظرت را برای خودت نگه دار و نگو. و یا خانوادهای که با اینکه خیلی دور از سیدنی زندگی میکردند، همچنان خودشان را نزدیک به سیدنی توصیف میکردند.
داستان تحصیل و کارکردنهای متیو هم بخشهای جالبی داشت. برای مثال، همکلاسیها به فیلمهای معروف و پرطرفدار بدون تماشای آنها، فیلمهای آشغال میگفتند. چیزی در این بخشها دیدم، فردی بود که سعی نکرد مثل بقیه باشد و در هر مرحله مسیری که خودش دوست داشت را پیمود.
در ادامه، بازیگری متیو و سبکی که داشت هم جالب بود. خیلی به اینکه اگر این شخصیت واقعی بود، چه عادتهایی داشت، چه چیزهایی دوست داشت و چه سبکی زندگی میکرد، فکر میکرد و در نتیجه نقشهایی که بازی میکرد موفق بودند. البته در مرحلهای از بازیگریاش به عنوان مرد فیلمهای کمدی رمانتیک شناخته شده بود که تلاش زیادی برای قبول نکردن نقشهای جدید در این ژانر کرد. یک مورد جالب دیگر در این بخش، اثر کلاسهای بازیگری بود. کلاس بازیگری و تمرینهایی که داشت باعث شد که کارهای قبلا برایش ساده بود، الان سخت و پیچیده شود. برای همین به این نتیجه رسید که تمامی چیزهایی که در کلاس بازیگری یاد گرفته است را کنار گذاشته و با سبک خودش پیش برود. در بخشهای مختلف در مورد فیلمهای مختلفی که بازی کرده است صحبت کرده است. البته واضح هست که من این فیلمها را ندیدهام و حتی اسم تعداد زیادی را نشنیدهام. شاید کتاب برای کسی که فیلمهای بیشتری تماشا میکند جذابتر باشد.
داستان رویاهای خیس متیو و سفر کردن برای رسیدن به چیزهایی که در رویاهای خیس دیده بود، برای من عجیب بودند. بخشی که از زنهای فوق العادهای که آشنا شده و وقت گذرانده است، به عنوان ایستگاه و نه مقصد صحبت میکند، حس خوبی به من نداد. در ادامه شعری که در مورد نیوارولئان، لوئیزانا نوشت، خنجری بود در قلب من. چرا؟ چونکه اگر همهی کارهای اداری خوب پیش میرفت باید دقیقا در این بازهی زمانی در نیوارولئان، لوئیزانا بودم، ولی نشد و در قبالش در کنار پنجرهای در خانه، شعری در وصف این آشفته بازار زیبا و بزرگ میخوندم.
من این کتاب رو بدون تاکید روی تک تک جملهها و یا فکر کردن زیاد خواندم. داستان جالبی بود، اگر این بازیگر را بشناسید و طرفدار فیلمهایش باشید، کتاب میتواند جالبتر باشد.
کتاب چراغ سبزها نوشتهی متیو مککانهی را از طاقچه دریافت کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
شنگال و ماجرای فیلسوفانهی پیدا کردن جای خود
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:ببر سفید
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : کرگدنها هم عاشق میشوند