چالش کتابخوانی طاقچه: مرشد و مارگریتا.
مرشد و مارگریتا
موضوع مرداد ماه چالش کتابخوانی طاقچه «رمانی طولانی که با تمامشدنش دلت برای شخصیتهایش تنگ میشود» بود. من کتاب «مرشد و مارگریتا» نوشتهی میخائیل بولگاکف رو سالها قبل خونده بودم ولی شخصیتهای کتاب همیشه در ذهنم بود. به همین خاطر بیتردید برای مرداد ماه این کتاب رو برای مطالعهی مجدد انتخاب کردم. کتاب در ژانر رئالیسم جادویی نوشته شده و خب علاقه به این ژانر نکتهی مهمی برای خوندن کتاب به حساب میاد.
کتاب همزمان سه داستان رو روایت میکنه و این سه داستان در نهایت به یک نقطه میرسند. داستان اول در مسکو و در باب سفر شیطان و همراهانش به این شهر اتفاق میافته. داستان دوم داستان مسیح است در اورشلیم و مصلوب شدن مسیح، که البته در داستان مسیح نامیده نشده و یسوعاست. و داستان سوم، داستان عاشقانهای بین «مرشد» و «ماگریتا»ی ماجراست. داستانها در نهایت به یک نقطه میرسند و این هدف نویسنده که تقریبا از اول کتاب برای من روشن بود، به نظرم به خوبی محقق شده و نقطهی تلاقی نسبتا خوبی رو نویسنده برای این سه داستان ایجاد کرده. چیزی که توی این داستان برای من از همه جالبتر بود، شیطان داستان به نام ولند است. ولند شیطان داستانه ولی شیطانصفت نیست. مردم مسکو رو با همراهانش فریب میده، دردسرهایی به وجود میاره، ولی در نهایت کسی که به خواستهی یسوعا به مرشد و مارگریتا کمک میکنه همین شیطانه. شخصیت ولند در این داستان برای من دوستداشتنیه و این عجیبه. :دی علاوه بر این، با وجود شخصیتهای زیادی که به داستانها وارد میشوند، من تا حد خوبی با همهی شخصیتها ارتباط برقرار کردم و به نظرم این هم از نقاط قوت داستانه. زنجیرهی وقایعی که سه داستان رو به نقطهی پایانی مشترک میرسونه هم زنجیرهی قوی و محکمیه و بولگاکف از پس مسئولیت نوشتن سه داستان موازی به خوبی براومده. در توضیحاتی که دربارهی کتاب خوندم، گفته شده بود بولگاکف چندین بار این کتاب رو نوشته و آتش زده. این مساله باعث میشه تا حدی فکر کنم که شخصیت مرشد برگرفته از خود نویسندهست و این موضوع و این فکر، حس دنبال کردن داستانی با درونمایهی واقعی رو بهم داد. بخش نسبتا جالب دیگهای که در داستان برای من وجود داشت، سرگذشت شاعر بود. شاعری که با شیطان مکالمه میکنه و داستانی که شیطان از اورشلیم و یسوعا تعریف میکنه به شدت تحت تاثیرش قرار میده ولی بعد، با گذشت زمان کمکم صحبت و توجیهات مردمان دربارهی وقایع اون دوره رو باور میکنه و این توجیهات در ذهنش جایگزین حقیقت میشه. چیزی که همیشه من بهش فکر میکنم همینه؛ که چقدر از وقایع و خاطراتی که در ذهن من هست حقیقت داره و چقدر از اونها به مرور زمان دستخوش تغییرات شده و با فرعیات و یا مسائل دیگهای جایگزین شده. علاوه بر این بخشها کتاب جملات جذاب زیادی داشت ولی پررنگترین و موثرترین جملهی کتاب برای من یکی از جملات یسوعا ناصریه؛ «بزدلی بیتردید از بدترین گناهان است.»، شاید من هم مثل متی باجگیر باید این جمله رو جایی بنویسم و همیشه همراه خودم داشته باشم.
من به کتاب، با یک مقدار خیلی کمی اغماض، نمرهی ۵ از ۵ رو میدم. اگر مایل به مطالعهی کتاب با ترجمهی عباس میلانی (من این ترجمه رو خوندم، این ترجمه اخیرا مجدد ویرایش شده.) هستید میتونید از لینک زیر کتاب رو دریافت کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: بر جادههای آبی سرخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: غواصها بوی نعناع میدهند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه:کار عمیق