اینجا از کتابهایی که میخونم مینویسم.
چالش کتابخوانی طاقچه: نگران نباش
اردیبهشت: کتابی که ماجراهای در آینده اتفاق بیفتند.
وقتی از چالش طاقچه باخبر شدم، واقعاً هیجانزده شدم و بهنظرم خیلی ایدهی خفنی بود. مطمئن بودم که میخوام انجامش بدم ولی وقتی زمانش رسید تنبلی بر من غلبه کرد و متاسفانه ماه اول رو از دست دادم. :))) الان هم در آخرین ساعات ۳۱ اردیبهشت دارم این مرور رو مینویسم ولی عقیده دارم که دیر انجامدادن بهتر از هرگز انجامندادنه. :)))
خب، همونطور که از موضوع این ماه خبر دارید، باید یه کتابی که داستانش در آینده رخ میده رو انتخاب میکردیم و من هم تصمیم گرفتم کتابی که قبلاً خوندم و دوسش دارم رو انتخاب کنم. یعنی «نگران نباش»
این کتاب یک صبح تا شب تو تهران رو برامون تعریف میکنه. ولی نه یک صبح تا شب عادی! بلکه یک زلزلهی بزرگ تو تهران رخ داده و همه چیز به هم ریخته و همه در تکاپوان تا خودشون رو نجات بدن. بهجز شخصیت اول داستان یعنی شادی.
شادی تو یه خانوادهی مرفه زندگی میکنه و دو تا برادر داره به اسم بابک و آرش. پدرش استاد دانشگاهه و مادرش هم از مبارزهای سیاسی بوده. ولی اوضاع خانواده مدتی بوده که به هم ریخته بوده. پس شادی هم از این فرصت استفاده میکنه و بهجای اینکه با خانوادهش از شهر بره، میزنه به چاک. و ما یک روز در این شهر شلوغ و آشفته باهاش همراه میشیم و ماجراجویی میکنیم.
«تقوتقّش بالای سرم است. نباید تکان بخورم. اگر بفهمد بیدارم دیگر نمیرود. زیر لب زمزمه میکند و بعد تق... تق... تقّهها که به هزار برسند، یا شاید دوهزار، آنوقت تسبیح دیجیتالی بوق میزند. تایمر اعلام میکند که به اندازهی بخشش همهی گناهان ما دعا کرده یا نه.»
من به اینجور کتابها میگم کتابهای بدون بوکمارک. یعنی کتابهایی که تو یک نشست و یک نفس میخونی و تا تموم نشه از جات بلند نمیشی. «نگران نباش» هم همینقدر پرکشش و جذابه. لحن بامزه و خودمونیای داره و خیلی راحت میشه باهاش ارتباط برقرار کرد. و خیلی هم کوتاهه و بهترین گزینه برای وقتیه که مثلاً تو مترویی یا تو مطب دکتر منتطری که نوبتت بشه. بهنظرم واقعاً ارزش یک بار خوندن رو داره و احتمالاً اگر سختگیر نباشید، از خوندنش لذت میبرید.
ما تو این کتاب با شادی پیش میریم و با کاراکترهای متفاوتی آشنا میشیم که هر کدوم نقش کوچیک اما پررنگی رو ایفا میکنن. از جمله یه سگ به اسم کراسوس که شخصیت مورد علاقهی منه. :))) شادی متاسفانه معتاده و دربهدر دنبال مواد میگرده و در این بین هم اتفاقهای جالبی پیش میآد.
من از این مدل کتابها که انگار فقط یک برش از زندگی رو روایت میکنن، خوشم میآد. «نگران نباش» هم همینطوریه. ما خیلی از گذشتهی کاراکترها خبر نداریم، از آیندهشون هم همینطور. فقط اندک زمانی باهاشون همراه میشیم و سعی میکنیم زندگیشون رو تجربه کنیم. کتاب سعی نمیکنه نتیجهی خاصی بگیره و این رو عهدهی خواننده میذاره. برای همین هم فکر کنم پایانش باز حساب میشه. خودم که به شخصه خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم و دوسش داشتم.
«قوطی را باز میکنم: فقط شش تا، یعنی یک روز و نیم. اگر سیامک جنس نداشته باشد؟ اگر رحیم توی این خر تو خری یک جایی گم و گور شود؟ فکر نکن الاغ. قانون اول نیوتن یادت نرود: هیچوقت توی خماری فکر نکن، چون از ماتحتت فکر میکنی. قانون دوم هم اصلاً مهم نیست چون وقتی خمار نباشی همه چیز خود به خود درست میشود.»
بعد از خوندن کتاب متوجه شدم که خانم مهسا محبعلی تو دانشگاه موسیقی خونده و تازه برام دلیل استفاده از اون همه اصطلاحات مربوط به موسیقی روشن شد. :)))
در ضمن این کتاب چندین جایزه برده، از جمله جایزه هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۷.
خلاصه امیدوارم بخونیدش و لذت ببرید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : «همه دروغ میگویند»
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: داییجان ناپلئون
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: جنگ چهره زنانه ندارد