زندگی کوتاهتر از اونه که خودمون رو از یادگیری محروم کنیم. شاید دانستههای ما راه کسی رو روشن کرد.
چالش کتابخوانی طاقچه: پیرمرد و دریا
یادداشتی بر کتاب اسفندماه: کتابی که ماجرایش در دل طبیعت بگذرد
آخرین روزهای اسفند ماهِ سالی که نهچندان راحت و خوشگوار گذشت، بهانهای شد تا بهمناسبت نوروز و آغاز تولدی دیگر در زمین و زمان و طبیعت، با آخرین بخش از چالش سال 1401 طاقچه به سراغ کتاب پیرمرد و دریا نوشتهی ارنست همینگوی، نویسندهی شهیر آمریکایی بروم. محال است خودتان را کتابخوان بدانید و یک یا چند جلد از آثار این نویسنده را نخوانده باشید. چرا که بیشک وی یکی از تآثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم در آمریکا و جهان است.
قبل از این که به خود کتاب بپردازیم بهتر است کمی هم از فرازونشیبهای زندگی همینگوی بگوییم. او فرزند پدری پزشک و مادری معلم بود که در آخرین سالهای قرن نوزدهم متولد شد و آغازینروزهای جوانیاش همزمان بود با جنگ جهانی اول و حضور او در نزدیکی جبههی ایتالیا در کسوت رانندهی آمبولانس. سابقهی حضور او در دو جنگ جهانی، سالهای نویسندگیاش به عنوان روزنامهنگار و علاقهی او بوکس و سفرهای توریستی به آفریقا و شکار حیوانات، همه و همه نشان از روح ناآرام این مرد آمریکایی است. مردی که بارها پنجه در پنجهی مرگ انداخته و بهمدد همین تجارب عریان و بیپرده، قدر لحظات زودگذر زندگی را بیشتر میداند.
و اما پیرمرد و دریا. این کتاب راوی زندگی ماهیگیر پیری به اسم سانتیاگو است. مردی که عمدهسالهای زندگیاش را به دل دریا زده و سوار بر امواج متلاطم آن، روزی خویش را از دریا طلب میکرده و حال، پس از 84 روزِ بیحاصل که رفته و بیهیچ متاعی از دریا برگشته، قصد میکند دوباره به دل دریا بزند و اینبار بزرگترین ماهی دریا را از آنِ خود کند. سانتیاگو در این داستان به نبرد با طبیعت به پیکار با نیروهای وحشی و رامنشده و در حقیقت به رویارویی با خویش میپردازد و در یک کلام میخواهد اثبات کند که دود هنوز هم از کُنده برمیخیزد.
او با هر آنچه دارد به میدان میآید و هماورد میطلبد. در طول داستان بارها و بارها شاهد خستگی و رنج جسمانیاش هستیم. زخم برداشتنش، گرسنه شدنش و حتی تنهایی و بیهمزبانیاش. قبل از این که به دل دریا بزند، پسرکی از اهالی دهکده، تنها همدم و همصحبتش بود و حال در لحظههای سخت و پرتنش مواجهه با ماهی غولآسا و حملهی کوسهها، با تمام وجود خواهان حضور همان پسرک است و حتی این خواستهاش را هم به زبان میآورد.
قهرمان رمان از جنس ابرقهرمانان ماروِل و سوپرمنهای بیعیب و نقص سینمای امروز هالیوود نیست. آدمی است معمولی با تمام دغدغههای عادی و اینجهانیاش که سرانجام بهیاری تجربه و امید و البته پایفشاری و ثباتقدم در راه رسیدن به هدف، بالاخره ماهی را تصاحب میکند اما این پایان قصه نیست.
از جمله نقدهای مثبت پیرامون این کتاب، قدرت بالای تصویرسازی همینگوی است و به همین دلیل آثار سینمایی زیادی با اقتباس از نوشتههای وی از جمله همین کتاب ساخته شده است. از جملهی این آثار دو فیلم سینمایی است. اولی فیلمی همنام کتاب بهکارگردانی جان اِستِرِجِس و بازی اسپنسر تریسی که در سال 1958 برندهی جایزهی اسکار شد.
و دیگری فیلمی به همین نام به کارگردانی جود تایلر و بازی آنتونی کوئین در سال 1990.
اقتباس درخشان و متفاوت دیگری نیز از این اثر ادبی صورت گرفته که انیمیشنی با تکنیک نقاشی روی شیشه به کارگردانی الکساندر پتروف، انیماتور حرفهای روس است که دو سال را صرف ساخت این اثر کرد و در سال 2000 برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلم کوتاه شد.
این کتاب بهوضوح نمایشی است از زندگی. زندگیای که روزهای طوفانی و ابری و تاریکش پر از درس است و هر چند سخت و کند میگذرد، اما میگذرد و همین گذران، فرصت ترمیم و التیام زخمهای روحمان را فراهم میآورد. امیدوارم در سال پیشرو، روزهای آفتابی و خرم زندگیمان بیشتر باشد و زمانه با ما مهربانتر.
عیدتان مبارک:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: هنر شفاف اندیشیدن
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبهای روشن
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: پانزده سگ