چالش کتابخوانی طاقچه: یادداشتهای زیرزمینی
اولین دلیلم برای انتخاب یادداشتهای زیرزمینی این نکته بود که میگفتند این کتاب پایه و کلید فهم سایر کتابهای داستایفسکیه. قبل از این کتاب جنایات و مکافات رو خونده بودم و تا حدی از شیوهی داستانی داستایفسکی آگاه بودم. ولی باز هم کتاب تا حدی غافلگیرم کرد. کتاب دو بخش داره. در بخش اول، زیرزمین، با یک منولوگ عجیب و طولانی و پر از تضاد و مفاهیم و صحبتهای گرهخورده روبرو هستیم. این بخش رو میشه تا حدی معرفی راوی در نظر گرفت. راویای که خودآزاری و دیگرآزاری داره و خودش رو بالاتر و فرهیختهتر و فهمیدهتر از بقیه میدونه و مدام در حال تحقیر و نقد کردن بقیهست. راوی در بخش دوم، به مناسبت برف نمناک، برخی خاطراتش رو تعریف میکنه. خاطرهها هم موید برداشت اولیه از وضعیت و شخصیت راوی در بخش اول هستند. خاطرهها با همون تمی که از دایستایفسکی در جنایات و مکافات دیده بودم پیش میره. فرد دچار بحرانهای درونیه و در نهایت یک نفر دیگه ناجیش میشه.
من بخش اول رو کمتر پسندیدم، منولوگهای طولانی پیچیده مورد پسندم نیست. ولی بخش دوم مخصوصا اولایش برام اوج داستان بود. مدام به دنبال پیدا کردن دلایلی بودم که بتونم ازشون نتیجه بگیرم «پس به این دلیل بود که راوی دچار اون بحرانهای بخش اول شده». تا حدی هم این دلایل پیدا و مشخص بود ولی ورود لیزا به داستان و دیدن این که همون روند ناجی بیرونی داره پیاده میشه کمی متعجبم کرد. اما بخشی که منفیترین اثر رو روی نظرم داشت این هم نبود. این نکته که درست وقتی هنوز منتظر بودم یه طوری باز خاطرهای از بعد لیزا تا این لحظه که داره خاطرههاش رو روایت میکنه بیان شه داستان تموم شد. و خب این پایان شوکهم کرد.
وضعیت راوی و مسایل و دغدغههاش از نظر بعضی افراد نشوندهندهی وضعیت خود داستایفسکی بوده. به همین خاطر هم تکرار این روند درگیریهای درونی و وجود ناجی بیرونی رو توی داستانهاش طبیعی میدونن. این صحبت تا حدی میتونه منطقی باشه ولی همچنان تکرار اثر منفی روی نظر من داشت.
شخصیت راوی و بحرانها و مشکلات روحیش به طور اغراقشدهای بیان میشه ولی برای هر جزء وقتی فکر میکنی میبینی پایهی مشکل و بحران چیز عجیب و دور از ذهنی نیست و در سطح کمتر اغراقشده در زندگی روزمرهمون باهاش روبرو هستیم. این نکته خیلی برای من قابل توجه بود. یک سوال از سوالاتی هم که میپرسه به نظرم قابل تامل بود، «کدام بهتر است؟ خوشبختیِ ارزان، یا رنجِ متعالی؟»
بخشهای مربوط به انتقام هم تا حدی برام جالب بود. دربارهی انتقام میگه که «آدمیزاد انتقام میگیرد، چون عدالت را در این میبیند. پس دلیل اولیه و اصلی را پیدا کرده، اساس کار را یافته و آن همان عدالت است. در نتجیه از همه جهت خیالش راحت میشود و با آرامش انتقامش را میگیرد و موفق هم هست، چون باور دارد کاری شرافتمندانه و عادلانه میکند. من اما اینجا نه عدالتی میبینم، و نه در این کار، نیکی و خیری مییابم. و به تبع آن، تنها از روی خباثت است که دست به انتقام میزنم. تنها خباثت میتواند همه تردیدم را از بین ببرد و بر همه چیز غلبه کند. همین طور است، تنها خباثت میتواند در کنار دلیل اصلی بنشیند و ترکیب کاملا موفقی به دست بدهد و آن دلیل اصلی را تکمیل کند، چرا که خباثت خودِ دلیل نیست. اما چه کنم که خباثت هم ندارم.»
نمرهی مد نظر من برای این کتاب ۳.۷۵ه و خوندنش رو توصیه میکنم. برای مطالعهی کتاب در طاقچه از لینک زیر استفاده کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: نخل و نارنج
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: چهل نامه کوتاه به همسرم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: انسان در جستوجوی معنا