کتابخانهی نیمه شب
طاقچه یه اپلیکیشن خیلی باحال برای خوندن کتابهای آنلاین با قابلیتهای جالب و مختلفه! چیزی که من درموردش خیلی دوست دارم امکان دیدن ساعت مطالعهت و به اشتراک گذاشتن قسمتهای موردعلاقهی کتاب با بقیهست! در ضمن خیلی هم مهربونه و به فکر شماست، از کد تخفیفهای گاه و بیگاه گرفته تا رایگان کردن یهسری از کتابها.
کتابخانهی نیمه شب
این کتاب رو در بهترین زمان ممکن خوندم. درست موقعی که به تمام تصمیمات زندگیم شک داشتم و احساس میکردم هرکاری میکنم اشتباهه، آدم بیعرضهای هستم و با دستای خودم زندگیم رو خراب کردم این کتاب رو پیدا کردم.
کتابخانهی نیمه شب روایت زنی به اسم نوراست که از بچگی استعداد زیادی تو شنا، موسیقی و درس علوم داشته، اما شرایط طوری پیش میره که به دنبال هیچکدوم از علایقش نمیره و تو سی سالگی با وجود همهی موفقیتهای بزرگی که میتونست داشته باشه برای یه مغازهی کوچیک کار میکنه، رابطهش با مادر، برادر و دوست صمیمیش بهم ریخته و برخلاف همسن و سالانش کسی رو توی زندگی عاطفیش نداره.
یک شب نورا از شغل نه چندان مهمش اخراج میشه، گربهش رو از دست میده و برای یک لحظه خودش رو بیپناهترین و بازندهترین آدم دنیا میبینه و به یک آن تصمیم میگیره تسلیم بشه و دست از زندگی کردن برداره. ولی بعد یه مدت که چشم هاش رو باز میکنه خودش رو داخل یه کتابخونهی خیلی عجیب میبینه و از قضا کتابداری که دوران مدرسه باهاش رابطهی خوبی داشته و همیشه مایهی آرامش نورا بوده اونجاست تا بهش کمک کنه.
کتابدار برای نورا توضیح میده بینهایت کتاب تو اون کتابخونه وجود داره که هر کدوم از کتاب ها داستان متفاوتی رو تعریف میکنن، اما همهی روایت ها سناریوهای مختلف از زندگی نوران! هر کتاب داستانی از تصمیمات اون رو تعریف میکنه، به طور مثال اگه نورا شنا کردن رو ادامه میداد چه اتفاقی ممکن بود بیفته و زندگیش به کجا ختم میشد؛ و اما حالا نورا فرصت این رو داره زندگیهای جدیدی رو تجربه کنه.
این کتاب به ما یاداوری میکنه نباید اثر اتفاقات-هرچند کوچیک-رو نادیده بگیریم. همهچیز تو زندگی مهمه، هرچند کوچیک و ناچیز باشه؛ و هر چیزی به دلیلی اتفاق میفته.
بریدهای از کتاب: اگه هدفت رسیدن به چیزی باشه که با ذاتت در تضاده، همیشه شکست میخوری. هدفت باید این باشه که خودت باشی، که مثل خودت رفتار کنی و به نظر برسی و فکر کنی، که حقیقیترین نسخهی خودت باشی. از خودت بودن استقبال کنی. تشویقش کنی. دوستش داشته باشی. برای رسیدن بهش سخت تلاش کنی. وقتی هم کسی مسخرهش میکنه یا بهش دهنکجی میکنه، محل نذاری. شایعات بیشترشون درواقع حسادتن و فقط ظاهرشون رو تغییر دادن. سرت رو بنداز پایین. استقامتت رو حفظ کن. به شنا کردن ادامه بده.
از این نویسنده-مت هیگ- قبلا هم کتابی رو خونده بودم که درمورد افسردگی و چالشاش با جزئیات خیلی خوبی صحبت کرده بود. برام جالب بود که تو این کتاب هم شخصیت اصلی با افسردگی دست و پنجه نرم میکرد و حسایی که تو اون یکی کتاب ازشون حرف زده شده بود تو شخصیت اصلی-نورا- مشخص بودن.
این کتاب رو برای کسانی که به ادبیات داستانی علاقه دارن پیشنهاد میکنم. در مورد داستان حرف دیگهای ندارم اما کاش کتابخونهی نیمه شب یه مکان واقعی باشه و منم بتونم یه روز تجربهش کنم.
«کتابخانه نیمه شب» را از طاقچه دریافت کنید:
https://taaghche.com/book/95170
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: محل سگ بگذارید لطفا!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: حرمسرای قذافی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: انسان در جستجوی معنا