کشتن کتاب‌فروش شهری در غبار جنگ

کتاب «کشتن کتاب‌فروش» نوشته «سعد محمد رحیم» با ترجمه خوب آقای «محمد حزبائی زاده» را برای چالش کتابخوانی آذرماه طاقچه انتخاب کردم.

این کتاب درباره یک روزنامه‌نگار است که با رضایت خود مأمور شده (در واقع فردی با پرداخت پول از او درخواست می‌کند) درباره فردی به نام المرزوق که در شهر بعقوبه عراق کتاب‌فروشی داشته و کشته شده است، کتابی بنویسد و بقیه داستان شرح تلاش روزنامه‌نگار و آشنایی تدریجی ما با شخصیت کتاب‌فروش است...


جنبه تاریخی داستان؛ عراق در اشغال امریکا

شاید مهم‌ترین جنبه رمان روایتی است که از شهر «بعقوبه» عراق پس از سقوط دولت صدام و اشغال نظامی آمریکا ارائه می‌شود.

بعقوبه از جمله شهرهایی است که در سال‌های اشغال نظامی آمریکا درگیری‌های بیشتری در آن وجود داشت و المرزوق هم صاحب یک کتاب‌فروشی کوچک در این شهر بود. از لابه‌لای دست‌نوشته‌های او ما به اوضاع اجتماعی زمانه او پی می‌بریم.

روایت کتاب فقط روایت یک رخداد نظامی و سیاسی نیست؛ بلکه بیشتر از آن روایتی از جامعه، فرهنگ و مردمانی است که هر روز درگیر غارت، جنگ، تیراندازی و مرگند و درعین‌حال دارند به زندگی‌شان ادامه می‌دهند. مردمی که نمی‌دانند چه کسی مسئول اصلی رخدادهایی است که در سطح شهر رخ می‌دهد.

بخشی از مکالمه المرزوق با عبدالله نگهبان ساختمان:

«-عبدالله بشین، آروم باش،... باید قبول کنی که جنگ همینه...
-جنگ با کی؟
-با خودمون
-برای چی؟ چی کردیم مگه؟ اینایی که مردم رو می کشن کی هستن؟
-این جنگ فرق می کنه، عبدالله... مثل جنگ ایران و کویت نیست... سر در نمی‌آرم. خیال می‌کنی من حالی‌مه؟ شاید هفت کفن بپوسونیم و نفهمیم... آدمهایی ما رو می‌کشن که نمی‌دونیم چرا، خود اونا هم نمی‌دونن چرا باید بکشن...»

ابهام درباره اینکه چه کسی مردم را می‌کشد؟ چه کسی غارت می‌کند؟ چه کسی فضا را ناامن کرده؟ در لابلای نوشته‌های المرزوق به چشم می‌خورد و ما از این طریق متوجه فضای ذهنی مردم «بعقوبه» در آن زمان می‌شویم. فضایی پر از ابهام، آشفتگی و ناامنی. رمان به ما نتایج اجتماعی، فرهنگی و فکری جنگ ها را می‌گوید. اینکه تاثیر جنگ‌ها بر جان و روان آدم‌ها عمیق و دامنه دار است. در سازمانهای بین المللی، نزد سیاستمداران، نزد نظریه‌پردازان، در کتابها، در رسانه‌ها، «جنگ» فقط یک کلمه است اما برای آدمهای درگیر جنگ همه زندگی‌شان است. آنها امیدها، عشق و اعتمادشان را در میانه صداهای پی در پی انفجار زندگی می‌کنند.

«شهر، تکه ای از بلاهت
رویایی که به هزار تکه بدل شده... چه بگویم...گروه‌های مسلحی که پا می‌گیرند... هنوز از آمریکایی‌ها خبری نیست... اسلحه روی سنگ فرش خیابان خرید و فروش می‌شود... نارنجک و مسلسل و مهمات و فشنگ...کپه کپه فشنگ، جرقه‌ای کافی است.. فاجعه... دوربین‌های نظامی... با چشم خودم دیدم...»
«گرما و گرد و غبار و آمریکایی‌ها... و گروه‌های مسلحی که کم کم به تکاپو افتادند... و تا دلت بخواهد حزب... هر سه نفر می‌تواند یک ساختمان دولتی یا غیردولتی را اشغال کنند و یک تابلوی حزبی را علم کنند که خود رهبر و هوادارش هستند. مصطفی کریم می‌گوید تعداد روزنامه‌ها از دویست هم گذشته است. احزاب تشکیل شده شاید از این هم بیشتر باشند. من به این می‌گویم خر تو خر تمام عیار.»
«روز جهانی کارگر!!!! ملتی که همه بیکارند... بیکاری مطلق... شک دارم این اصطلاح به گوش مارکس و کینز خورده باشد...»

فصل هشتم به بعد...

به نظرم آهنگ داستان، از فصل هشتم به بعد جان‌دارتر می‌شود. آنجا که ما روایتی از شخصیت المرزوق متفاوت از آنچه پیش از آن می‌دانستیم می‌خوانیم. ما نمی‌دانیم کدام روایت درست است اما به نظرم نویسنده می‌خواهد به ما نکته مهمتری بگوید: این که تفاسیر واقعیت می‌تواند نزد افراد مختلف متنوع و متفاوت باشد. بستگی دارد کجا نشسته‌اید و از کجا به واقعیت نگاه می‌کنید؟

چرا کمی توی ذوقم خورد؟

البته همین اول بگویم که مشکل از نویسنده و داستان نبود من چندان صبور نبودم :)

در توضیح اولیه کتاب نوشته شده بود کتاب درباره روزنامه‌نگاری است که قرار است شرح ماجرای یک مقتول را بنویسد. از همان موقع این انتظار در ذهنم شکل گرفت که قرار است شاهد یک گزارش روزنامه نگاری تحقیقی در قالب رمان باشم. به یک علاقه مند به فیلم‌های «همه مردان رئیس جمهور» و «اسپاتلایت» حق بدهید. در روزنامه نگاری تحقیقی، روزنامه نگاران شبیه کارآگاهان، شواهد و مصاحبه شوندگان را پیدا می کنند تا به زوایای پنهان موضوع پی ببرند و پرده از ماجرایی پنهان شده بردارند. اما انتظار من اشتباه بود. این کتاب فقط شرح ماجراهای زندگی یک کتابفروش بود که علایق فرهنگی و هنری، تجارب عاشقانه و نگاه سیاسی خودش را داشت و البته همین‌ها در بستر رویدادی تاریخی به اندازه کافی کتاب را خواندنی کرده بود. فقط مشکل این بود که روزنامه‌نگار قرار نبود راز مرگ او را برملا کند و یک گزارش تحقیقی هیجان انگیز بنویسد. او حتی برای دستیابی به اطلاعات زندگی، دست‌نوشته‌ها و افراد مطلع تلاش چندانی نکرد.

در پایان این نوشته، شعر زیبای گروس عبدالملکیان از «سه گانه خاورمیانه؛ جنگ، عشق، تنهایی» تقدیم به شما:

سربازی دستش گلوله خورده
سربازی سینه اش
من اما
گلوله از پوستم گذشته
خورده است به گوشه خیالم
برای همین است که در تمام شعرهایم خون جاری است...


https://taaghche.com/book/104423/%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4


نوشته دیگرم برای چالش آبان ماه طاقچه:

https://vrgl.ir/g9ib4