چالش کتاب‌خوانی طاقچه: نگران نباش

کتاب: نگران نباش

نویسنده: مهسا محب‌علی


داستان نگران نباش، داستان زمانیه که تهران به لرزه افتاده و ما وضعیت رو از دید شادی، دختری جوون و معتاد، می‌بینیم. شادی که علاقه‌ای نداره همراه خانواده‌ش از تهران خارج بشه و نجات پیدا کنه، برای نجات دوستش و گرفتن موادمخدر از خونه خارج می‌شه.

این کتاب رو با عنوان «کتابی که ماجراهایش در آینده اتفاق می‌افتد» انتخاب کردم ولی تو همون صفحه‌های اول خورد تو ذوقم چون اصلا این ماجراها تو آینده اتفاق نیفتاده بود. وقتی در مورد آینده صحبت می‌کنیم انتظار داریم فضاسازی داستان هم در آینده باشه ولی این کتاب این توقع رو برآورده نکرده بود. فضایی که نویسنده بهمون نشون می‌ده همون دورانیه که کتاب منتشر شده، حدود سال ١٣٨٧، به اضافه‌ی اتفاقی که در واقعیت اتفاق نیفتاده و این مسئله اصلا ربطی به آینده نداره. هرچند نمی‌تونم بگم این مشکلی از سمت نویسنده یا ایده‌ی داستانه، چون با این توقع خوندن کتاب رو شروع کرده بودم، فکر می‌کنم این کتاب انتخاب مناسبی از طرف طاقچه برای این دسته نبود. شاید قصد نویسنده اصلا این نبوده که اتفاقات آینده رو بگه. این کار خلاقیت خاصی می‌خواد که آینده رو بسازی یا با جزئیات ریز نشون بدی که این داستان مربوط به دوران دیگه‌ایه.

چیزی که شادی برای ما تعریف می‌کنه، ماجراهاییه که اتفاق افتاده همراه با اون‌چیزی که توی مغزش می‌گذره و این خیلی برام جالب بود. با داستان‌هایی که فقط یه‌سری اتفاق پشت سر هم رو تعریف کنن اونقدر که باید نمی‌تونم ارتباط برقرار کنم ولی وقتی فکرها و احساسات آدمای داستان موقع اتفاق افتادن اون ماجراها چاشنی قضیه می‌شه، انگار همه‌چیز واقعی‌تر می‌شه، حتی اگه ماجرا کاملا خیالی و فانتزی باشه، ارتباط برقرار کردن با آدما راحت‌تره و بهتر می‌شه شخصیت‌ها رو درک کردن.

فکرای شادی نشون می‌داد که شادی چقدر آشفته‌ست و مشکلات خاصی داشته و داره. همزمان که ماجراهایی در جریانه و شادی داره اونا رو تعریف می‌کنه، ترانه‌ای توی ذهنش در حال پخشه و نشخوار فکریش به ترانه‌ها هم سرایت کرده.

چیزایی بود که در مورد شادی برام عجیب و غیرواقعی بود. نه به خاطر این که داستان‌ها باید بر اساس واقعیت باشن، به خاطر این که اجزا به هم نمیومدن. شادی جوون و به‌روزه ولی به تریاک معتاده. درحالی‌که به نظر می‌رسه جوونا به مواد مخدر صنعتی گرایش بیشتری داشته باشن. اگر این رو مشکل در نظر نگیریم، لحن شادی منو یاد تصویری می‌ندازه که صدا و سیما از یه مرد میان‌سال و معتاد نشون می‌ده. انگار اعتیاد به تریاک باعث می‌شه همه یه‌جور خاص حرف بزنن. این لحن وقتی که داره درمورد فلان قطعه موسیقی کلاسیک حرف می‌زنه خیلی عجیب‌تر می‌شه.

در سراسر داستان تعداد زیادی از مشکلات مردم و مخصوصا جوونا رو پشت سر هم گفته می‌شه. چون کتاب کوچیکیه فرصت پرداختن بهشون هم وجود نداشته و فقط این مسائل لحظه‌ای بیان شدن.

معمولا دیدی که از ماجراهای آخرالزمانی و وقتی که دنیا به هم می‌ریزه داریم با فیلم‌های هالیوودی شکل گرفته. طبیعتا تمرکز همیشه روی کشورهای امریکایی یا اروپایی بوده و من ایده‌ی خاصی از این اتفاقا با فضای ایران نداشتم. هرچند کتاب این توقعم رو هم برآورده نکرد، نزدیک‌ترین تجربه‌ای بوده که نسبت بهش داشتم.

ایده‌ی کتاب خیلی جذابه ولی تناقض‌های ریز ریز کار رو خراب کرده. من به هدف دیدن تهران آینده و درحالی‌که شهر به‌هم‌ریخته‌ست از دید نویسنده، کتاب رو شروع کردم که این خواسته‌ام برآورده نشد. در کل خوندنش برام رضایت‌بخش نبود.


این کتاب رو می‌تونید از طاقچه بخونید:

https://taaghche.com/book/71047