چالش کتاب‌خوانی طاقچه: دیوان اشعار فروغ فرخزاد

کتاب: دیوان اشعار فروغ فرخزاد

شاعر: معلومه دیگه :)


کتاب با معرفی شاعر و زندگی‌نامه‌ش شروع شده بود. این که قبل از خوندن مجموعه شعر با زندگی و فضای اطراف شاعر آشنا شیم ایده‌ی جالبی بوده. به نظرم یکم شناخت از روحیات، سرگذشتی که داشته و دغدغه‌‌هایی که تو طول زندگیش داشته اجازه ارتباط بیشتری با شعرهاش رو می‌‌ده. برای من هیجان‌انگیزترین چیزی که می‌تونستم درمورد فروغ بدونم نیازی بوده که به شعر داشته. «همچون نیاز انسان به هوا» یا «شعر در من پراکنده شده است» برای من قشنگ‌ترین توصیفیه که می‌شه یه آدم از یه کاری یا یه چیزی از زندگیش داشته باشه. یا یه جایی درباره شعرهاییش که به نظر خودش بد بوده می‌گه: «من تا سر خودم نشکند، معنی سنگ را نمی‌فهمم.» و در ادامه اون‌ها رو برای رشد خودش لازم می‌دونسته.

شعرهای کتاب در قالب نیمه سنتی، چهار پاره نو، عامی-آهنگی، نیمایی و نیمایی نو (سبک شخصی فروغ) گفته شده و چند دفتر شعر از فروغ فرخزاد رو شامل می‌شه:

  • اسیر
  • دیوار
  • عصیان
  • تولدی دیگر
  • ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

من شعرهای «گمشده»، «اندوه تنهایی»، «در غروبی ابدی» و «آفتاب می‌شود» رو دوست داشتم. اجرای بخش‌هایی از شعر «آفتاب می‌شود» از گروه پالت رو می‌تونین با اسپاتیفای بشنوین.

یکم پراکنده بگم از مصراع‌هایی که خوشم اومد:

آسمان می‌دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی‌گنجد
آه، گویی که این همه «آبی»
در دل آسمان نمی‌گنجد

و

احساس می‌کنی که دریغ است
با درد خود اگر بستیزی
می‌بویی آن شکوفه غم را
تا شعر تازه‌ای بنویسی

و

- آرزوها؟
- خود را می‌بازند
در هم‌آهنگی بی‌رحم هزاران در
- بسته؟
- آری پیوسته، بسته، بسته
خسته خواهی شد.

اون‌چیزی که در ادامه می‌گم قطعا چیزی از ارزش‌های فروغ یا شعرهاش کم نمی‌کنه و فقط درمورد ارتباط من با موجودی به نام «شعر»ه. انتخاب کتاب شعر به عنوان کتابی که باید تو یه ماه خونده شه و درمودش هم متن بنویسیم خیلی سخت بود. من به طور کلی رابطه‌ی خوبی با کتاب شعر ندارم. به خاطر همین نخوندم و عجیب نیست که نوشتن در مورد شعر برام کابوس باشه. درواقع ترس نوشتن از انتخاب کتاب سخت‌تر بود و خیلی طول کشید تا تصمیم گرفتم چه کتابی بخونم. حتی شروع کردم به خوندن «هشت کتاب» سهراب سپهری و در نهایت این یکی رو ادامه دادم. چالش‌های دیگه‌ای هم برای انتخاب داشتم. همون مقدار کمی که با شعر سر ذوق میام هم معمولا با شعرهاییه که به قالب‌های سنتی سروده شدن؛ مثل غزل‌های حافظ عزیز. شعرها با قالب معاصر رو (الان که شده ۱۴۰۱ بازم می‌شه معاصر؟) گاهی جوری می‌خونم که انگار دارم متن می‌خونم. از طرفی شعرهای ترجمه‌شده از زبان‌های دیگه رو کلا از گزینه‌ها خط زده بودم. به نظرم ترجمه فقط معنی شعر رو منتقل می‌کنه و هنر شاعر که به یه زبان دیگه با واژه‌‌ها، اصطلاحات، فرهنگ و آهنگ بازی کرده تو معادل‌سازی بی‌رحمانه محو شده.

راستش خوندن کتاب به سبکی که مورد علاقه‌م نیست تجربه بدی نبود، ولی متاسفانه آهنگ زندگیم رو هم نتونست عوض کنه. در نهایت الان که دارم این متن رو می‌نویسم خیلی خوشحالم که زبان عربی نمی‌دونم و امکان خوندن شعرهایی به این زبان رو نداشتم. یکم سخته ببینم چون به اندازه‌ی کافی برای شعر ذوق ندارم، سعدی انگشت اشاره‌ش رو گرفته به سمت من:

اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری

می‌تونی شعرهای فروغ رو با طاقچه بخونی، من نسخه‌ی چاپی از انتشارات دیگه‌ای رو داشتم که دوستی بهم هدیه داده بود:

https://taaghche.com/book/11472