یه دیتاساینتیست که همیشه دانشجوی علوم کامپیوتره و با دوییدن شارژ میشه
چالش کتابخوانی طاقچه: با آخرین نفسهایم
کتاب: با آخرین نفسهایم
نویسنده: لوئیس بونوئل / مترجم: علی امینی نجفی
لوئیس بونوئل تو کتاب «با آخرین نفسهایم» زندگینامه خودش رو نوشته. بونوئل کارگردان سورئالیست اسپانیاییه که بین سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۷۷ فعالیت سینمایی داشته. تو کتاب اتفاقات مهمی که تو زندگیش افتاده رو (نه صد در صد خطی) روایت میکنه و ما نه تنها از ماجراها و شهرهایی که توش اتفاق افتاده میشنویم، بلکه انگار تمام وقت تو ذهن بونوئل نشستیم و داریم افکارش رو میخونیم و احساساتش رو حس میکنیم. هرچند احتمالا به خاطر گذر زمان و فاصلهای که بین خاطرات و به نگارش در اومدنش وجود داره افکار اصالت لحظهای بودن رو ندارن به نظرم از زندگینامههایی که نویسندهی دیگهای فقط اتفاقات مهم زندگی شخص دیگهای رو بازگو کرده ارزش بیشتری داره. چیزی که تو مغز آدما میگذره برام جذابیت بیشتری داره نسبت به این که بدونم فلان کار رو تو بیسار سال انجام داد یا چیزایی مثل این.
بونوئل تو منطقه آراگون اسپانیا به دنیا اومد، جایی که میگه مثل قرون وسطا بوده ولی چون دوست داشت به هر نحوی بیرون از اسپانیا زندگی کنه، در اولین فرصت به فرانسه مهاجرت کرد و تا پایان عمر مدتی رو تو امریکا و مکزیک هم زندگی کرد. تو کتاب از اعتقادات و تغییرات اعتقادیش میگه. از تحصیلات، ورزش و سرگرمیهاش میگه. وقتی شوکهای فرهنگی که به خاطر مهاجرت داشته رو میگه میتونیم با خنده بخونیم. از آدمهایی که باهاشون در ارتباط بوده، از محفلهایی که تو دورههای مختلف عضوشون بوده و با ایدئولولیش همخوانی داشته و ایدههای سیاسیش تعریف میکنه که حتی با این که جوری که میخواستن پیش نرفت، تجربه کردنش براش ارزشمند بوده. از شروع فیلمسازیش میگه که چهطور براش مهم بوده تو این فضا باشه و با آدمهای این حوزه ارتباط بگیره حتی اگه بهش نقش سیاهیلشکر میدادن. از فیلمهایی که ساخته میگه و برای بعضی سکانسها توضیحاتی رو میاره که به درک فیلم کمک میکنه.
من فیلمبین حرفهای نیستم. وقتی که قرار شد از کارگردانهایی که قبلا هیچ اثری ازش رو ندیدم رو ببینم لوئیس بونوئل یکی از اونها بود. اولین فیلم بونوئلی رو زمانی دیدم که ذهنیتم از فیلم کلاسیک فیلمهایی بودن که پر از کاشت و برداشتهای ریز و درشتن و تقریبا هیچ صحنهای تصادفی و الکی به نمایش درنیومده بود. شاخکهام تیز شده بود که کوچیکترین اتفاقای فیلم یادم بمونه و وقتی «جذابیت پنهان بورژاری» تموم شد ذهنم پر از سوالای بیجواب بود و تازه فهمیدم با چه کارگردان دیوانهای طرفیم. وقتی ذهنیت پیشفرضم تغییر کرد و میل مبهم هوس (فیلم دومی از بونوئل) رو دیدم، تونستم بیشتر ازش لذت ببرم. بیخود نیست که تنها برچسبی که میشه قاطعانه به این فیلمها نسبت داد «بونوئلی»ه.
تو کتاب به صورت پراکنده میخونیم که چهطور یک خواب یا اتفاقی که دیده رو توی فیلم گنجونده. با این که ممکنه به خود داستان مربوط نباشه، ولی این صحنهها زننده نیستن. تو کتاب «میل روشن هوس» که مصاحبهای با بونوئل مکتوب شده، توضیحات بیشتری از این مدل صحنهها نوشته شده. اگه براتون جالبه بدونین چی تو سر سازندهی فیلم بوده، خوندن این کتاب رو هم توصیه میکنم. من فصلهای مربوط به فیلمهایی که دیدم رو خوندم و به نظرم بامزه بودن. به این نتیجه رسیدم دیدن این مدل فیلمها لازمه چون به آدم یادآوری میکنه همیشه دنبال دلیل و منطق و معنی نباش. یه وقتایی فقط همینیه که هست.
یکی از چیزهایی که موقع خوندن آزارم میداد ناآشنایی من با هنرمندان قرن اخیر اسپانیا بود. بخشهای زیادی از کتاب نامهای نویسندگان، شاعران و نقاشانی رو میگفت و خاطرههای کوتاه و بلندی تعریف میکرد. کنار این همه اسم، اسم شهرها، کافهها، بارها و مکانهای مهم تو اسپانیا و فرانسه رو هم بذارین که من هیچ دیدی ازشون نداشتم و خوندن کتاب رو حوصلهسربر و سرعت خوندن رو کم میکرد. دلیل دیگهای که این قسمتها از کتاب دلنشین نبود احتمالا به نقلقولی از کتاب «باشگاه مشتزنی» برمیگرده. انگار در زمان ما یا مکانی که ما هستیم، اتفاق مهمی در جریان نیست یا اگر هست ما به صورت مستقیم نقشی توش نداریم.
We're the middle children of the history, no purpose or place, we have no Great war, no Great depression, our great war is a spiritual war, our great depression is our lives.
من فصل «تاملات فلسفی» رو به خاطر دیدگاهش نسبت به تصادف و تخیل جالبترین فصل کتاب میدونم. نقلقولهایی از کتاب رو در ادامه میبینین:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه؛ بر جاده های آبی سرخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : زمستان ۶۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: اعجوبه