یه دیتاساینتیست که همیشه دانشجوی علوم کامپیوتره و با دوییدن شارژ میشه
چالش کتابخوانی طاقچه: صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی
کتاب: صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی، ماجراهای واقعی یک زن و یک شکمپا
نویسنده: الیزابت تووا بایلی / مترجم: کاوه فیضالهی
در حالی که وقتی جانداران رو طبقهبندی میکنن، به نظر میرسه انسان و حلزون دو موجود با کمترین شباهت به همدیگهان، نویسندهی این کتاب به خاطر شرایطی که براش پیش اومده، خودش رو با حلزونی که تو خونهش زندگی میکنه مقایسه میکنه.
خانم بایلی درگیر بیماریای میشه که دیگه نمیتونه راحت حرکت کنه و خونهنشین شده. چون به مراقبت نیاز داره از خونهای که تو جنگل داره به جای دیگهای نقل مکان میکنه. تو یکی از ملاقاتهاش، دوستش از جنگل براش یه حلزون میاره ولی خانم بایلی از داشتنش خوشحال نیست. به خاطر این که حلزون از خونهی اصلیش دور شده ناراحته و حلزون براش یه موجود قهوهایِ بیویژگی به نظر میاد اما بعد از چند روز تصمیم میگیره براش غذای مناسب تهیه کنه. به زودی به حضورش عادت میکنه و دنبال کردن فعالیتهای حلزون تو شبانهروز انگیزهای میشه برای این که اون وضعیت رو تحمل کنه. حتی بررسی زندگی و گونههای حلزون براش جذاب میشه و خوندن کتابهایی درمورد حلزون رو شروع میکنه و سعی میکنه با عکسهای موجود در منابع تشخیص بده همخونهاش از کدوم نوع و گونهاست. این مطالعات منجر به نوشتن مقالههایی در این زمینه و در نهایت نوشتن همین کتاب میشه.
تماشای اینکه موجود دیگری سرگرم زندگیاش باشد، به طریقی به منِ تماشاچی نیز انگیزه داد.
هر فصل با یه جمله از کتاب دیگهای در مورد حلزونها شروع میشه که نشون میده قبلا هم به حلزونها توجه شده. مخصوصا در قرن نوزدهم که حلزون پرورش داده میشد، جزئیات خصوصی زندگی حلزون، دانش همگانی بود. تو فصلهای مختلف همزمان که یکی از ویژگیها و شیوهی زندگی حلزونها رو تعریف میکنه، زندگی خودش رو هم باهاش مقایسه و گاهی بهش حسودی میکنه.
بعضی شباهتهایی که به خاطر بیماریش بین خودش و حلزون میدید:
- چون حرکت براش سخت شده بود، خودش رو موجودی بیمهره و نرمتن میدید.
- بدنش نمیتونست دما رو تنظیم کنه و خودش رو مثل حلزون خونسرد حساب میکرد.
- با صدای بلند، مثل زنگ تلفن اذیت میشد. (حلزونها شنوایی ندارن.)
- شبها که اتاقش کاملا تاریک بود حس بهتری داشت. (حلزونها بینایی ضعیفی دارن.)
من و حلزون هر دو در چشماندازی تغییریافته زندگی میکردیم که انتخاب خودمان نبود.
برای من که علاقه خاصی به سایر موجودات زنده ندارم و تقریبا بیتفاوت از کنارشون رد میشم، خوندن این کتاب تجربهی جدید و لذتبخشی بود و باعث شد بیشتر به بقیهی موجودات توجه کنم. درواقع الان حلزون به خاطر ویژگیهای جالب و متفاوتی که داره به نظرم موجود بامزهایه. ?
مواردی که از حلزون برام جالب شد:
- ساختار صدف حلزون که مثل مارپیچ لگاریتیمه.
- حلزونها به جز خواب زمستونی، تابستانخوابی دارن برای وقتی که هوا خیلی خشک، بادخیز یا داغ باشه و وقتی که منابع غذاییشون تموم شه.
- حلزونها فقط وقتی ضروری باشه فعالیت دارن.
- سیستم دفاعی زیرکانه حلزون، عقبنشینی ساده به درون صدف یا خاصیت لزجبودن.
- روابط عاشقانه به کمک پیکانهای کوپید.
- درپوش یا اپیفراگم که موقع خوابهای عمیق تو دهانهی صدف درست میکنه. وقتی که اوضاع خرابتر میشه چند لایه اپیفراگم تشکیل میده که مثل پنجره دوجداره عمل میکنه.
اپیفراگم موضوعی شخصی هم هست، و پیام روشنی میدهد: حلزون در خانه است اما مهمان نمیپذیرد.
آرزو کردم کاش میتوانستم به کوچکترین اشارهای بیدرنگ یک اپیفراگم بسازم و خودم را از چالشهای دنیا جدا کنم.
و البته که من در این مورد کاملا با نویسنده موافقم و به حلزون حسودی میکنم. :)))))
خوندن این کتاب رو توصیه میکنم چون خیلی روون ترجمه شده و اگه خوشتون نیاد، خوندنش زمان زیادی نبرده.
«صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی» رو میتونید تو طاقچه بخونید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
با شناخت این تلهها، زندگی خود را دوباره بیافرینید
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : ضرورتگرایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: دایی جان ناپلئون