فرانک ژاک·۱۶ روز پیشآن گاه که مرگ درنگ کرد...مرگ را دیدم... نه در خیال، نه در رؤیا، بلکه درستمقابل چشمانم، در سنگینی یک لحظه ای کهمی توانست پایان همه چیز باشد.لحظه ای که نا گهان همه ی…
Mahyar Qorbani·۱ ماه پیشقدرت سکوت در دنیایه جیرجیرکیببین، بعضی وقتا آدم حرفی برای زدن نداره. نه از بس که حرف نداره… از بس که حرفا تو گلوش انبار شدن! مثه یه آدم که تو اتوبوسِ شلوغ، گوشیش بزن ب…
عمو کیا·۲ ماه پیشمنم مثل پارمیدا...یادمه چند سال پیش برای ثبت اولین لحظات تجربه ی شنیدن یه بچه ی کوچولو رفته بودیم به یه مرکز کاشت حلزون. یه دختر بچه ی گوگولی بود که ناشنوا…
آن-·۲ ماه پیشسایههای سپید در دل شب؛؛نیمهشب بود و سکوتش سنگین، همچون پردهای تاریک، بر شهر افتاده بود. خیابانها در آغوش برف سفید فرو رفته بودند و آسفالتهای سیاه، آرامش آسما…
ترانه·۲ ماه پیشبرای آنها که سکوت شان را شکستند...جستاری من باب حقیقت،سکوت،سرکوب و آنهایی که جلو می افتند و ما را نجات می دهند...