سهراب خانبدر | Sohrab Khanbadr·۴ ماه پیشاشکهای نقرهای و قایق سرنوشتقطرات باران، همچون مرواریدهای ریز و درخشان، بر سنگفرش خیابان میباریدند و رودخانهای از اشکهای زلال را بر جای میگذاشتند. در این میان، قای…
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤·۷ ماه پیشداستان سرخ پوستان در جزیره گم شده (فصل ۲)۶۶۶ظاهراً آنها می خواستند ما را بخورند و ما باید هر طور که شده از دست آنها فرار کنیم . آنها زبان ما را بلد نبودند . و داشتند مراسم قبل از…
وحید والی·۲ سال پیشباد شرطهاین دو روزه به گمانم به تلافی چند روز تعطیلی بود که اینقدر جلسه های پشت سر هم داشتم. هرچه بود احساس میکنم خروجی های خوبی داشت. اقدامات عملی…
محمد جواد تقیپور·۲ سال پیشمن زنگ زدهام!من زنگ زدهام مانند آهن پارهای در انباری که به درد هیچکس نمیخورد یا شاید حتی کنار خیابانِ بدون رهگذر، به قرمزی جانم نگاه میکنم و انتظار…
آتوسا·۳ سال پیشچرا؟؟؟به نام خدازمانی می پنداشتم که در روزگاران دوروقتی که خانه هایی که در آن ها زیسته بودم ، ویران شدندو کشتی هایی که باآن ها سفر کرده بودم، در…
Milad arianejad·۳ سال پیشجاشوی بدون پارواینجا در گلوگاه نا امن تنهایی، جاشویی بدون پارو، خویش را به دست آب می سپارد، کسی در او مرده، که خسته از ساحل بدون بادبان افتاده بر کف قایق…