امیر کاشانی زاده·۳ سال پیشکنده های نیم سوختهآقا ببخشید ساعت چنده؟هشت و نیمآه پس باید عجله کنم, شب سال نو هست و کلی خرید برای بچه ها, فروشگاه ها هم که راس ساعت نه تعطیل می کنند.بله, ای…
پگاه بهادری·۳ سال پیشفال کف دستنگاهی به ساعتم انداختم ...١٢:١۵ ،هنوز ربع ساعت مونده بود تا زنگ تفریح بخوره ...تموم فکر و ذکرم سر کلاس این بود که از کدوم راه برم که زودتر…
مینا اسکندرزاده·۳ سال پیشدری انتهای کوچه ی بن بستخیال در دایره های بی پایان پیچید و پیچید، گردبادی شد، چرخید و چرخید سرگردان مرا میبرد در دایره های بزرگ و بزرگتر، بالا و بالاتر، یک باره ره…
مینا اسکندرزاده·۳ سال پیشدری انتهای کوچه ی بن بستخیال در دایره های بی پایان پیچید و پیچید، گردبادی شد، چرخید و چرخید سرگردان مرا میبرد در دایره های بزرگ و بزرگتر، بالا و بالاتر، یک باره ره…
Muhammad Ramezani·۳ سال پیشمرگ در چشمانمان زل میزند.شش سالم بود، این واضحترین خاطرهی من است از اولین باری که فهمیدم واقعا هیچکاری از دستم برنمیاد. قبل از آن یا تمام کارها میشد یا اگر هم…
محبوبه عمیدی·۳ سال پیشمشتری ثابت ماخودش است. خود خود خودش. همان دختر کمسن و سالی که دیروز بعدازظهر توی خلوتی داروخانه، چند نفری گذاشتمان سر کار و همه نوارهای قند شرکتی را ک…
امین صباغیان·۳ سال پیشامید به هیچ!کم نیستند افرادی که به چیزی امیدوارشان کردهایم؛ غافل از اینکه امید به هیچ میتواند ویرانگر و نابودکننده باشد...
حانیه·۳ سال پیشراز سر به مهرعمه ناهید، عمهی من نبود. عمهی پدرم بود؛ ولی همهی فک و فامیل از کوچک تا بزرگ او را عمه ناهید صدا میزدند، حتی بقالِ سر کوچهشان. عمه ن…
مینا اسکندرزاده·۳ سال پیشچمدونچشمام از نور زیاد اذیت میشه، خیلی وقته رنگ نور و روشنایی به خودم ندیدم .نمیدونم چند سال گذشته ولی حتما تموم شده که الان من اینجام، یه ضربه…
مینا اسکندرزاده·۳ سال پیشچمدونچشمام از نور زیاد اذیت میشه، خیلی وقته رنگ نور و روشنایی به خودم ندیدم .نمیدونم چند سال گذشته ولی حتما تموم شده که الان من اینجام، یه ضربه…