کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۲ سال پیشژاکت بافتنی بدون آستین!این فصل برای دیگران تابستان است؛ برای من نیست! هرروز چند بار بیتوجهی هایم، آنها را به سمت خانه میکشاند و صدای زنگ ممتد تمام خانه را پر م…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۲ سال پیشطرد شده!از دیوار سفید تر شده.دستانش، نگاهش سرد است. موهایش پریشان؛ لبهایش خشک؛و لباسهایش رنگ و رو رفته و نامرتب اند.بدنش لاغر و صدایش بیجان؛لبخ…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۲ سال پیشدَمِ سرد!گاهی بند بند جسم ووجب به وجب روحت راحال بد مطلق، محکم در آغوش خود میفشارد.آنگاه نه راه فراری هست تا در بغضی که هرلحظه حصارش را برایت تنگ ت…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرخودکار آبی·۲ سال پیشعشق ورزیدن خیالی، در دنیای واقعیمثل تمام جمعهها نبودنت از هر وقت دیگری بیشتر به چشم میآید. هیچ وقت نبودی و شاید هیچ وقت هم نباشی اما تصویری که از تو در ذهن من وجود دارد…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۲ سال پیشاین نوشتهها را نسیم بهار بین مردم پخش کرده استریاضی شیرین است؛ اگر مشتق گرفتن از فاصله بتواند انسان ها را بهم نزدیک کند.جغرافیا میتواند دوست داشتنی باشد؛ اگر آغوش را بهترین جا برای زی…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۳ سال پیشدردی در من جوانه میزند!تصویر تو چشمانم را گرم میکند و تو مانند شمعی آب شده از نگاهم سرازیر میشوی؛ و اینگونه مُهر و موم میکنیلب هایی را که برای ابراز علاقه گشود…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۳ سال پیشاشارهای به دستنویس هامیگوید آن دنیا جانهای رفته را به مردگان باز میگردانند؛ دیدارِ تو، جانِ من، به قیامت! #کتایون_آتاکیشیزاده•••یک مشت هورمون مترشحه توسط د…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرانتشارات راکت·۳ سال پیشغریبهی عصبانیقسمت دیگری از مجموعه داستان های کوتاهِ «نامهای که از میان مشتش بیرون کشیدم».
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۳ سال پیشغزالِ منی پیرزن وقتی بعد از پنجاه و پنج سال زندگی مشترک قهر میکنه، کجا میره :)؟؟!
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۳ سال پیشخیال کردی با خودکشی خودتو از بین میبری؟!تعادلم را از دست دادهام. روی زمین میافتم. درد را در جای جای بدنم احساس میکنم. تصویر رو به رویم به مرور تار میشود. صدای قدم هایش را میش…