مهی·۶ ماه پیشعشق گمنام منفاطمه: سرگرد مهدوی نگاش کردم نمی تونستم چشامو باز نگه دارم لبخند زدم فاطمه:یاابولفظل نورا تو تو زخمی شدی من: فاطمه دارم میرم پیش امیرعلی