ذهن تنها·۳ سال پیشذهن سنگینذهنم و روحم، شده کولهبار داشتهها و نداشتهها. نداشتهها بیشتر از داشتهها بر دوشم سنگینی میکنند.دم به دم، نه فقط وزن این بار کم نمیشود…
ذهن تنها·۳ سال پیشفکر در آینهجلو آینه که میایستم، مثلا برای اصلاح صورت، و خود را در آن میبینم، سیل افکار است که سرازیر میشود و منطقهای ذهنی که شکل میگیرد؛ از جلو آ…
ذهن تنها·۳ سال پیشزندگی بر دوشهر صبح، کولهبار سنگین «زنده بودن» را به دوش میگیریم و از قله بیافتخار و «رفته از یادِ» روزمرگی بالا میرویم.در انتها، خسته از رنج و ملا…
ذهن تنها·۳ سال پیشحفرهانگار یک حفره داخل جسم و ذهن و روحم دهن باز کرده باشد؛ یک حفره که تهش تا یک سیاهچاله ادامه دارد. یک حفره سیاه و سرد و تاریک و نمور. انگار…
ذهن تنها·۳ سال پیشاین به اصطلاح تمدنوقتی توی دام شهر و تمدن و توسعه و فناوری گیر کردهای، شرم داری و میترسی از اینکه حتی ثانیهای و لحظهای از عمرت را «بیهوده» صرف کنی؛ پس خو…
ذهن تنها·۳ سال پیشوجه پنهان مابخشی از شخصیت هر آدمی هست که فقط خودش از اون خبر داره، یه بخش یا بخشهایی هم هست، یا بهتره بگم یه وجه یا وجوهی هم هست که آدم میخواد که غیر…
ذهن تنها·۳ سال پیشنوشتن بدون مخاطبوقتی شروع میکنم به نوشتن، و فکر میکنم کسی قرار است این نوشته را بخواند، هی به عقب برمیگردم و کلمهها و جملاتم را ویرایش میکنم؛ اما این…