A_B·۱۸ روز پیشاولین چراغ تا آخرین خواموشی / داستان کوتاهصدای بوق ماشین ها، صدای موتور داخل کاپوت. نور لامپ مغازه املاکی با اون نور قرمز توی چشم که جلب توجه می کرد. نور سبز چراق بین چهار راهی که ر…
Nora.sh·۲ ماه پیشدو گیس بافتهاش(داستانک)اشکان گفت:« حالا ما اگه همین وسط بیافتیم بمیریم هم کک اقا ارمان نمیگزه! جانان خانوم دو دیقه ساکت بودن انگار اسمون به زمین رسیده!»
سایه سعدی·۴ ماه پیشبه جای کلمات من بنشین - قسمت هفتمهمانطور که صورتم را با دستمال کاغذی خشک میکردم بیرون آمدم. نگاهم را به زمین دوخته بودم و هیچ راهی مناسبتر از رفتن نمیدیدم. چند قدم به سمت…
Nora.sh·۶ ماه پیشنخستین دیدار[داستان]یک لحظه دلم خواست من هم سیگاری بودم و به جای نورا، من به او سیگار تعارف میکردم.
سایه سعدی·۱۰ ماه پیشبه جای کلمات من بنشین- قسمت پنجمناگهان قلبم به تپش افتاد. تماسی که یک هفته منتظرش بودم و امروز قیدش را زدم، بالاخره اتفاق افتاد. هرچند در شرایطی نابسمان. ذوق و هیجان و اضط…
سایه سعدی·۱ سال پیشبه جای کلمات بنشین- قسمت چهارمروی ایوان دراز کشیده و سرم را روی پای گیتی گذاشته بودم. گیتی پرتقالی پوست کنده بود و عطرش فضای ایوان را گرفته بود. دستم را بالا بردم به این…
سایه سعدی·۱ سال پیشبه جای کلمات من بنشین- قسمت سومکلید را توی در انداختم و وارد شدم. دستهایم از خرید میوه و مایحتاج دیگر پر بود. با شانه در را پشت سرم بستم. خریدهای خانه فرصتی بود بیشتر تو…
سایه سعدی·۱ سال پیشبه جای کلمات من بنشین- قسمت دومآرام از جایم بلند شدم. -خوشوقتم. منم وحدتی هستم.نگاهش را از روی برگه برداشت و گذرا نگاهم کرد. بعد برگه را رو به رویم گرفت. بدون هیچ صحبتی.…
Borhan Dadras·۱ سال پیشآخرش میمری بدبخت!فرشته مرگ: چرا بهش نگفتی دوستت دارم؟!- ترسیدمفرشته مرگ: اول آخرش یه روزی میمری بدبخت. خودمم میام جونتو میگیرم. آخرشم هیشکی یادش نمیمونه اص…