خدایا مارا از دست مذهبی ها نجات بده!



به نام خدا

خدایا مارا از دست مذهبی ها نجات بده!

قرار بود دبیر محفل ادبی یکی از کتابخانه های عمومی مشهد بشوم. برنامه های خوبی هم در نظر داشتم، می خواستم در جهت توسعه ی فرهنگ خواندن و نوشتن، و همچنین جذب هر چه بیشتر نسل دهه ی هشتاد و نود، گام های موثری بردارم از این جهت که بتوانم آنها را از فضای مسموم مجازی بیرون بکشم و قدری آنها را با حال و هوای تازه ی ادبیات آشنا کنم.

از طرفی دیگر می خواستم محفلی که قرار است من آن را اداره کنم با محفل های سایر کتابخانه های سطح شهر مشهد تفاوت های چشمگیری داشته باشد و شرکت کنندگانی که قرار است در این جلسه شرکت کنند، بیشترین حس پویایی و نشاط را داشته و همچنین این کار باعث جذب حداکثری و رونق هرچه بیشتر محفل باشد.

این اهداف را از این جهت در نظر گرفته بودم چون که در چند محفل ادبی در کتابخانه های مختلف شرکت کرده بودم و می دیدم که این محفل ها بیشتر یک دورهمی خودمانی است تا یک محفل ادبی که بخواهد دلسوز واقعی برای نسل جدید باشد. گروهی خاص با عقاید مذهبی و تعداد نفراتی شبیه به هم این محفل ها را تشکیل می دادند و عمده فعالیت های آنها بیشتر شعرهای سبک قدیم بود. خب بی شک هیچ کس از جمله خودم حال و حوصله ی این جلسه های ملال آور را نخواهد داشت.

من را در عکس پیدا کنید که دچار ملال شده ام!
من را در عکس پیدا کنید که دچار ملال شده ام!


مسئول کتابخانه مشخصاتم را به حراست جهت استعلام سوء سابقه داده و منتظر جواب بود و تا قبل از اینکه جواب حراست بیاید، پیشنهاد دادم تا برای شب یلدا یک محفل ادبی برگزار بشود تا با اعضای فعال کتابخانه آشنا بشوم.

در محفل شب یلدا حدود بیست نفر شرکت کرده بودند که عدد قابل ملاحضه ای نسبت به سایر محافل بود. من از همه خواستم تا خودشان را معرفی کنند. بعد متوجه شدم سطح معلومات افراد شرکت کننده، حتی از آنچه که فکر می کردم بالاتر است و از این بابت بسیار خوشحال شدم چون نوید آینده ای پر بار را می داد.

مدیر کتابخانه از رئیس کل کتابخانه های عمومی مشهد هم دعوت کرده بودند و حضور ایشان باعث دلگرمی بیشتر بود از این جهت که درخواستی را ارائه کردم مبنی بر بودجه ای بابت خرید جایزه و سایر مواردی که باعث جذب حداکثری اعضای محفل بشود و خوشبختانه آقای دکتر بدیع زادگان هم قبول کردند.

مدیر در سمت راست من نشسته بودن
مدیر در سمت راست من نشسته بودن


امان از این خیال های باطل

بعد از حدود دو ماه، با اینکه از نظر حراست مشکلی نداشتم، اما به دلایل زیر به من مجوز دبیری تعلق نگرفت :

نداشتن کتاب چاپ شده

نداشتن مدرک مرتبط با ادبیات

و از همه مهم تر، مذهبی نبودن که شما بخوانید از خودی ها نبودن

خب انتظار بیشتری هم نمی شود داشت. از یک طرف شعار می دهند که باید در جنگ فرهنگی کوشا باشیم و از طرفی دیگر غیر از خودشان را به محافل ادبی راه نمی دهند و این خنده دار ترین طنز زمانه است. پس چطور انتظار دارید که نسل جوان گول شعارها و حرف های دروغ شبکه های مجازی را نخورد و خودتان اجازه ی فعالیت فرهنگی و ادبی به همان نسل جوان نمی دهید؟!

دیروز که رفته بودم تا کتابی امانت بگیرم، دیدم مسئول کتابخانه دارد با یک آقایی حدوداً پنجاه ساله صحبت می کنند و تا من را دیدند گفتند آقای دادخواه بفرمایید بنشینید، و آقای ایکس را معرفی کردند که قرار بود به عنوان دبیر جدید محفل انتخاب شوند.

کمی با هم صحبت کردیم و من از برنامه های خودم گفتم و نکته ی جالب این جا بود که این آقای به اصطلاح فرهیخته گفتند که من با تجربه ی چهل ساله ام به شما می گویم که برنامه های شما شدنی نیست! من با کمال احترام گفتم که شاید شما چهل سال اشتباه کرده اید، همان طور که حکومت 45 سال اشتباه کرده است و حالا نتیجه اش را می بینیم و در ادامه کمی بحث بالا گرفت و من که دیدم نمی رود میخ آهنین بر سنگ دیگر ادامه ندادم.

بعداً به مسئول کتابخانه گفتم من با وجود این آقا اصلا در این محفل شرکت نمی کنم ولی بدانید که در نهایت چهارنفر آدم مذهبی مگر در این محفل حضور داشته باشند و مسئول کتابخانه هم متوجه این موضوع بودند.

بعد با خودم فکر کردم و دیدم اگر من هزارتا کتاب شعر و داستان هم چاپ و هزارتا مدرک ادبیات هم بیاورم، هیچ جایی در دستگاه عریض و طویل حکومتی نخواهم داشت و این ها خود با تبر به ریشه ی خود می زنند هر چند آقای دکتر بدیع زادگان رئیس کل کتابخانه های عمومی مشهد، انسان منطقی تری به نظر می رسید و قصد داشتم تا شخصا با ایشان درباره ی این موضوع صحبت کنم اما دیدم ای بابا، تو خودت در زندگی شخصی ات گیر کرده ای، بعد می خواهی تنه ی کج یک درخت 45 ساله را درست کنی! برو به زندگی ات برس و اجازه بده تا این آقایان هر چه صلاح می دانند انجام دهند.

بهتر بود تا به همان کنج تنهایی خود پناه می بردم و کتاب می خواندم و چای می نوشیدم...

هیچ کتابی را چاپ نمی کردم

هیچ درختی را حرام کلمه هایت نمی کردم

و از این محافل تزویر دور می بودم!

این عزلت نشینی چه ارزشمند است تا محفل این سبک مغزان مذهبی نما !

شعرهایت را در مقابل تصویر خودت در آیینه بخوان و لبخند بزن.

بهار نزدیک است و عمر زمستان بسی کم.




25 دی 1402

مشهد

تا حدودی بیشتر سرد